پارت 3

4K 803 456
                                    


جیمین با لکنت گفت : اون... اون اینجا چیکار میکنه؟

تهیونگ اولین نفری بود که رد نگاه جیمین رو دنبال کرد و با دیدن پسر مو مشکی تنهایی که جدا از همه نشسته بود، یقه ی جیمین رو سمت خودش کشید : راستی جیمین همین الان یادم اومد یه چیزی بهت بگم! ببخشید بچه ها. الان برمیگردیم.

و جیمین رو با خودش به گوشه ای کشید که توی دیدرس بقیه نباشن.

تهیونگ : جیمین خواهش میکنم وسط عروسی دعوا راه ننداز. من بهت همه چی رو توضیح میدم باشه؟

جیمین : نه تهیونگ نه نه نه! اگه تو اونو دعوت کردی قسم میخورم...

تهیونگ وسط حرفش پرید : یه دقیقه گوش کن جیمین آره اره من دعوتش کردم ولی دلیل دارم. نمیتونستم نسبت بهش بی تفاوت باشم. اون همه چیزشو از دست داده.

جیمین لبشو کج کرد و ادای تهیونگ رو در اورد : به من ربطی نداره که اون هیمی چیزیشو ایز دیست دیده (اون همه چی شو از دست داده)

تهیونگ : میمون!

جیمین که داشت از کلش دود بلند میشد صداش رو بالا برد : تهیونگ اصن متوجه میشی چی داری میگی؟ یادت نمیاد اون چجوری ولمون کرد؟ یادت نمیاد با هوسوک چیکار کرد؟ هوسوک نابود شده بود. درسته نشون نمی‌داد ولی من میدیدم که تا چند ماه چطور تو تنهایی هاش گریه میکرد و تا منو میدید میگفت به خاطر حساسیت عه!
اون با من هم مثل یه تیکه اشغال رفتار می‌کرد.
تهش هم تنها توضیحش این بود که نقش بازی میکرده.

تهیونگ سعی کرد آرومش کنه : میدونم جیمین میدونم یه دیقه ساکت شو.

جیمین دستاش رو به نشونه ی تسلیم بالا برد : باشه ساکت میشم. حالا توضیح بده چیشده که سر از اینجا در آورده.

تهیونگ نگاهی به میز خودشون انداخت و سعی کرد خلاصه بگه تا جونگ کوک و بقیه شک نکنن.

تهیونگ : هفته ی پیش توی یه بار دیدمش.
سگ مست بود و با چشمای به خون نشسته داشت کاسه کوزه ی صاحب بار رو میشکوند و می‌ریخت به هم که قبل از این که نگهبانا بیان ببرنش از در پشتی بار آوردمش بیرون. اون شب جونگکوک خونه نبود واسه همین بردمش خونمون و یکم چیز میز واسش درست کردم که مستیش بپره. معلوم شد یه ماهی هست که برگشته کره. طلاق گرفته و شرکتش ورشکست شده. می‌گفت اومده ارثیه ش رو بگیره تا دوباره شرکتشو راه بندازه. منم گفتم با شما حرف میزنم تا ببینم چی میشه. و واسه ی عروسی هم دعوتش کردم. جیمین اون واقعا عوض شده. لطفا بهش یه فرصت دیگه بده.

تهیونگ امیدوار بهش نگاه کرد. اما جیمین اخم کرد . واقعا تهیونگ مخش تاب برداشته بود؟ فرصت دوباره؟ عمرا!

جیمین : بهش بگو بعد از مراسم زودتر گورشو گم کنه. نمیخوام هوسوک دوباره ببینتش و حالش بد بشه.

📜Condition / شرط📜Donde viven las historias. Descúbrelo ahora