_ چی؟!
جیمین تکرار کرد : من پدر خونده ی سوزی میشم. نمیزارم بچه رو به مادرش بدی. تو حضانت رو بگیر و من قول میدم ازش مراقبت میکنم. اصن بهش نمیگم تو پدرشی. من.. نمیخوام این بچه بره یونگی.
کوک با بازوش به تهیونگ زد و گفت : تهیونگگگ! چرا داره فرق قائل میشه بینمون! منم آقا میخوام سانی رو ببرن پرورشگاه بیا بچه ی منم بزرگ کن خب!
تهیونگ اما شوهرش رو کنار زد و گفت : ن ن وایسا قضیه داره جالب میشه! خب خب!
یونگی یه ابروش رو بالا برد : چرا؟ چرا میخوای مراقبش باشی؟
جیمین : چون.. درکش میکنم.. چون من این بچه هارو درک میکنم. من بدون خانواده بزرگ شدم. من.. میدونم چقدر سخته... چقدر آسیب میبینن. دلم نمیخواد اذیت بشن.. هیچکدومشون. نمیخوام هیچکس چیزایی ک من تجربه کردم رو تجربه کنه قبلا هم اینو گفتم. و سوزی.. من یه رابطه ی عمیق تری باهاش دارم.. اینطور حس میکنم خودم. برام فرق داره با بقیه.
یونگی دست به سینه شد و به صندلی تکیه داد : چجوری میتونی تضمین کنی که اگه مسئولیتش رو به عهده ی تو بزارم و از لحاظ قانونی به تو بدمش خوب ازش مراقبت میکنی؟
جیمین بدون مکث گفت : خونه ی پدربزرگ رو به نامش میکنم!
همه بهش خیره شدن و تهیونگ جلوی دهنش رو گرفت : اوووووووو!
یونگی : جیمین تو مطمئنی؟
جیمین :هیچ وقت از چیزی انقدر مطمئن نبودم. این بچه رو به من بده یونگی. قول میدم بهترین پدر دنیا باشم براش.
چند دقیقه سکوت شد و یونگی به بشقابش خیره نگاه میکرد. همه هر از گاهی به یه قسمتی از غذاشون چنگال میزدن و با غذا بازی میکردن اما مشخص بود که حقیقت منتظر جواب یونگی بودن.
هوسوک که بین این دو نفر نشسته بود، از زیر میز دست جیمین و یونگی رو گرفت تا کمی آرومشون کنه.
برای یونگی تصمیم سختی بود و برای جیمین این سکوت رنج آور..در نهایت یونگی نفس عمیقی کشید و سرش رو بالا آورد : فکر نکنم مشکلی باهاش داشته باشم.
جیمین اشک کوچیکی از کنار چشمش سر خورد و با خیال راحت لبخند آرومی زد : ممنونم..
تهیونگ هم از زیر میز دست جیمین رو گرفت و جونگ کوک گفت : نگران نباش جیمین! ما همه کنارتیم.
جیمین نمیتونست بگه چقدر خوشحاله.. فقط ناخودآگاه میخندید و وقتی اشک هاش شروع به ریختن کردن همه صدای اعتراضشون در اومد.
تهیونگ : عههه لوس نشو جیمین خوشحال باش داری بابا میشی!
هوسوک : تبریک میگم جیمینننن! تو قراره فوق العاده ترین پدر دنیا بشی!
CZYTASZ
📜Condition / شرط📜
Fanfictionشرط شماره ی 0 : دروغ گفتن ممنوع! 🚫 مثل اینکه (بابابزرگ جونگ این) حالا حالا ها قرار نیست بیخیال ما هفت تا بشه! این بار چه چیزایی انتظارمون رو میکشن؟ هیچ ایده ای ندارم.. ولی آیا قراره همون هفت نفر باشیم؟ اوه نه بیبی... مثل اینکه این بار مهمون داریم...