های لاولی ها :)
(اه اه این ادبیات اصلا بهم نمیاد..
اومدم مثلا مهربون به نظر بیام..
اوکی بیخیال )های بچز
آیم بک
اومدم بگم کههههههه:))))
به پارت های پایانی رسیدیم :)
و داستان داره دیگ تموم میشه :)
حس میکنم این فقط به نفع اوناییه ک منتظر بودن تموم شه بیان بخونن 😂آره خلاصه
من باز به پارت های آخر فصل رسیدم.. و مغزم داره پشت سر هم ایده میده برای فصل بعد.. فاک..ولی از اونجایی ک نگه داشتن ریدر تا سه فصل خیلی سخته.. بیخیال میشم و ایده ها رو ایگنور میکنم فعلا.. :)
در عوض میخوام گری بلایند رو خیلی جدی تر بنویسم و خیلی براش برنامه دارم >>>
خلاصه ک
بخوانید
لذت ببرید ♡و از همه مهم تر وت و کامنت فراموش نشود :)❤️
*اطلاعیه : اگه بچه های خوبی باشین و کامنت زیاد باشه امشب پارت بعدی رو آپ میکنم :)
___________________________
_ یعنی چی که میتونیم بریم خونمون؟
هوسوک : یعنی گفت بریم خونه اونا بعدا میان.
جونگ کوک ابرو هاش رو بالا برد : تو مطمئنی؟
یونگی به کوک نگاه کرد : تو میری؟
کوک : معلومه ک ن!
یونگی : منم همینطور.
هوسوک : آفرین حالا من بهتون میگم شما بزنین روی سقف. دو بار کوتاه بزنین بعد بکشین!
...
کوک با نگاه نگران به جیمین نگاه میکرد : چجوری میخوای جلوشو بگیری؟
تهیونگ برای 23 امین بار داد کشید : مگه مهمههه؟ شما زدین سقف خونه ی قشنگمو سوراخ کردینننن!
جیمین لبخند ملیحی زد و شروع کرد به کوبیدن سرش به میز!
یونگی : برای بار هزارم تهیونگ.. آروم بگیر! از قصد ک نبود!
تهیونگ : کی بهتون گفت با دریل سقف رو سوراخ کنین؟
کوک : ما از کحا باید میدونستیم اگه اون قسمت رو سوراخ کنیم گچ و سیمان میریزه؟!
تهیونگ جیغ کشید : چون شما ها مغز دارینننن!
جیهوپ اونقدر خندید که از صندلی پایین افتاد : اوه ته ته در این مورد مطمئن نیستم!
VOUS LISEZ
📜Condition / شرط📜
Fanfictionشرط شماره ی 0 : دروغ گفتن ممنوع! 🚫 مثل اینکه (بابابزرگ جونگ این) حالا حالا ها قرار نیست بیخیال ما هفت تا بشه! این بار چه چیزایی انتظارمون رو میکشن؟ هیچ ایده ای ندارم.. ولی آیا قراره همون هفت نفر باشیم؟ اوه نه بیبی... مثل اینکه این بار مهمون داریم...