یونگی تقریبا داد زد : هوسوک! هوسوک بیا اینجا کمکم کن تهیونگ رو باز کنم.
قیافه ی تهیونگ عصبانی تر از همیشه بود و لحنش خیلی جدی : یونگی منو باز کن. میخوام یه درسی به جیمین بدم که هیچ وقت یادش نره!
با این حرف، یونگی سر جاش میخکوب شد و به تهیونگ نگاه کرد و دروغ بود اگه میگفت نترسید!
نمیتونست تهیونگ رو با اون وضعیت باز کنه.. ممکن بود جدن کار دستشون بده...
و جیمین داشت شدیدا به جونگ کوک آسیب میزد و ناله های کوک دیگه از روی درد بود.
یونگی ترسیده و کلافه به دو طرفش نگاه میکرد و داد میزد : هوسوک تهیونگ رو باز نکن! بیا کمک کن جیمین رو ببندیم!
_ من.. من.. الکل میخوام.. کجاست.. ال.. کل.. میخواممممم!
یونگی تازه متوجه هوسوکی که روی زمین توی خودش جمع شده بود و موهاش به شدت برق میزد شد : چی... چیییی! چ بلایی سرت اومد! الان آخه وقتش بود!
هوسوک داد زد : در این سیاهچال رو باز کنننن! من باید یه چیزی بخورم!
یونگی کلافه داد زد : نمیشههه! اگه ولت کنم از مستی میمیری!
هوسوک داد کشید : درو باز کنننننن!
تهیونگ داد کشید : دستمو باز کنننن!
جونگ کوک که لباش آزاد شد داد کشید : یونگی کمکم کننن!
یونگی سرش رو با دست هاش محکم گرفت و گفت : من.. من نمیدونم چیکار کنم..
اما وقتی برای فکر کردن نداشت.. شاید بهتر بود اول تهیونگ رو باز میکرد ن؟ تهیونگ کمکش میکرد..
با این فکر سمت نور سبز رنگ کشیده شد و با داد گفت : تهیونگ با این شرط بازت میکنم که بلایی سر جیمین نیاری باشه؟؟
_ منو باز کنننننن!
_ بهم قول بده بلایی سرش نمیاررریییی!
_ فقط منو باز کن یونگییی
عرق سرد تر کنار شقیقه های یونگی میچکید و نگاه نگرانش بین همه میچرخید. بیشتر از هر وقتی آرزو میکرد نامجون و جین اونجا باشن...
اونقدر هول شده بود ک دست هاش مدام سر میخورد و تهیونگ هر دفعه زیر لب فحشی میداد.
وقتی تهیونگ بالاخره احساس کرد ک آزاد شده با شتاب بلند شد و سمت جیمین دوید..
موهای هر دو به شدت میدرخشید و دیدنشون رو سخت کرده بود.
یونگی قبل از اینکه اهمیتی به دعوای اونا بده سمت هوسوک رفت ک توی خودش جمع شده بود و آروم زیر لب ناله میکرد : هوسوک. عزیزم خوبی؟ هوسوک جواب بده خوبی؟
هوسوک چشمهاش رو باز نکرد : ن.. نه.
یونگی : تحمل کن الان میبرمت بیرون.
CZYTASZ
📜Condition / شرط📜
Fanfictionشرط شماره ی 0 : دروغ گفتن ممنوع! 🚫 مثل اینکه (بابابزرگ جونگ این) حالا حالا ها قرار نیست بیخیال ما هفت تا بشه! این بار چه چیزایی انتظارمون رو میکشن؟ هیچ ایده ای ندارم.. ولی آیا قراره همون هفت نفر باشیم؟ اوه نه بیبی... مثل اینکه این بار مهمون داریم...