پارت 38

1.7K 385 84
                                    

یونگی تقریبا داد زد : هوسوک! هوسوک بیا اینجا کمکم کن تهیونگ رو باز کنم.

قیافه ی تهیونگ عصبانی تر از همیشه بود و لحنش خیلی جدی : یونگی منو باز کن. میخوام یه درسی به جیمین بدم که هیچ وقت یادش نره!

با این حرف، یونگی سر جاش میخکوب شد و به تهیونگ نگاه کرد و دروغ بود اگه میگفت نترسید!

نمیتونست تهیونگ رو با اون وضعیت باز کنه.. ممکن بود جدن کار دستشون بده...

و جیمین داشت شدیدا به جونگ کوک آسیب میزد و ناله های کوک دیگه از روی درد بود.

یونگی ترسیده و کلافه به دو طرفش نگاه می‌کرد و داد میزد : هوسوک تهیونگ رو باز نکن! بیا کمک کن جیمین رو ببندیم!

_ من.. من.. الکل میخوام.. کجاست.. ال.. کل.. میخواممممم!

یونگی تازه متوجه هوسوکی که روی زمین توی خودش جمع شده بود و موهاش به شدت برق میزد شد : چی... چیییی! چ بلایی سرت اومد! الان آخه وقتش بود!

هوسوک داد زد : در این سیاهچال رو باز کنننن! من باید یه چیزی بخورم!

یونگی کلافه داد زد : نمیشههه! اگه ولت کنم از مستی میمیری!

هوسوک داد کشید : درو باز کنننننن!

تهیونگ داد کشید : دستمو باز کنننن!

جونگ کوک که لباش آزاد شد داد کشید : یونگی کمکم کننن!

یونگی سرش رو با دست هاش محکم گرفت و گفت : من.. من نمیدونم چیکار کنم..

اما وقتی برای فکر کردن نداشت.. شاید بهتر بود اول تهیونگ رو باز می‌کرد ن؟ تهیونگ کمکش می‌کرد..

با این فکر سمت نور سبز رنگ کشیده شد و با داد گفت : تهیونگ با این شرط بازت میکنم که بلایی سر جیمین نیاری باشه؟؟

_ منو باز کنننننن!

_ بهم قول بده بلایی سرش نمیاررریییی!

_ فقط منو باز کن یونگییی

عرق سرد تر کنار شقیقه های یونگی می‌چکید و نگاه نگرانش بین همه میچرخید. بیشتر از هر وقتی آرزو می‌کرد نامجون و جین اونجا باشن...

اونقدر هول شده بود ک دست هاش مدام سر می‌خورد و تهیونگ هر دفعه زیر لب فحشی میداد.

وقتی تهیونگ بالاخره احساس کرد ک آزاد شده با شتاب بلند شد و سمت جیمین دوید..

موهای هر دو به شدت می‌درخشید و دیدنشون رو سخت کرده بود.

یونگی قبل از اینکه اهمیتی به دعوای اونا بده سمت هوسوک رفت ک توی خودش جمع شده بود و آروم زیر لب ناله می‌کرد : هوسوک. عزیزم خوبی؟ هوسوک جواب بده خوبی؟

هوسوک چشم‌هاش رو باز نکرد : ن.. نه.

یونگی : تحمل کن الان میبرمت بیرون.

📜Condition / شرط📜Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz