جونگ کوک نون خامه ایش رو توی دهنش چپوند و با لحنی که سعی داشت نهایت تاسفش رو نشون بده گفت : خیلی متاسفم. حتما برات سخت بوده که ازش طلاق بگیری.
جیمین زیر لب طوری که کسی نبینه، اداشو در آورد : حیتمین بیریت سیخت بیده کی ایزیش طیلیق بیگیری!
یونگی : اوم.. راستش بیشتر الان نگهداری از سوزی سخته برام. اون نیاز به محبت داره و من نمیتونم هم مادرش باشم و هم پدرش.
جین پنکیک دیگه ای برای جونگ کوک گذاشت که باعث شد صدای اعتراض هوسوک بلند بشه: یاااا هیونگ! داری پارتی بازی میکنی! از اون موقع به همه ی ما یدونه پنکیک دادی ولی به جونگ کوک سه تا دادی! تازه به نامجون بدبخت اصلا پنکیک ندادی!
جین : چته باز هار شدی پاچه میگیری! جونگ کوک دیشب شب زفافش بود الان درد داره باید بیشتر بخوره!
هوسوک : این بچه خیلی وقته کونش به خاطر کینگ سایز تهیونگ گشاد شده! منم دیشب شب سختی داشتم خب! تازشم، سوراخ کون چه ربطی به سوراخ دهنش داره!
جین نون خامه ای توی ظرف نامجون رو برداشت و جلوی هوسوک گذاشت : بیا بدبخت گشنه بگیر بخور! اصن تو واسه چی شب سختی داشتی؟ مگه جیمین باتم نیست!؟
جیمین سرشو پایین گرفت و آروم خندید که باعث شد هوسوک چپ چپ نگاهش کنه.
_ آره خب جیمین باتمه ولی من از لحاظ روحی بهم فشار اومده دیشب!
یونگی یه ابروش رو بالا برد تا مچ هوسوک رو بگیره : برای چی از لحاظ روحی فشار اومده؟ یا بهتره بگم، برای کی!
جیمین زیر لب جوری که به گوش یونگی برسه گفت : برای عمش! مرتیکه ی عوضی دهنشو ببنده راحت تریم!
یونگی اخم ناراحتی کرد و دیگه چیزی نگفت.
تهیونگ از زیر میز به جیمین لگد زد و براش چشم ابرو اومد که دهنشو ببنده.
جیمین : چیه خب؟ دروغ میگم؟
هوسوک در گوشش زمزمه کرد : عزیزم یادت باشه ما مثل اون نیستیم.
جیمین آهی کشید و چیزی نگفت.
یونگی لب خودش رو محکم گاز گرفت تا حرفی نزنه و همه چیز اون طوری که خودش میخواد پیش بره.
جونگ کوک برای عوض کردن جو گفت : راستی جین هیونگ، قضیه ی تو و نامجون چیه؟
و یکی از پنکینک هاش رو خیلی نامحسوس توی بشقاب هوسوک گذاشت.
جین اخم ریزی کرد که باعث شد پیشونیش چروک بخوره : کدوم قضیه؟ چیزی شده؟
تهیونگ : کام آنننن! دیگه همه متوجه شدن یکم بینتون شکرابه. دعوا کردین؟
جین سریع گارد گرفت : دعوا؟ نه فقط یه بحث کوچیک بود همه چی خوبه. آخخخ! آی آی آی.
همه نگران به سمت جین خم شدن.
CZYTASZ
📜Condition / شرط📜
Fanfictionشرط شماره ی 0 : دروغ گفتن ممنوع! 🚫 مثل اینکه (بابابزرگ جونگ این) حالا حالا ها قرار نیست بیخیال ما هفت تا بشه! این بار چه چیزایی انتظارمون رو میکشن؟ هیچ ایده ای ندارم.. ولی آیا قراره همون هفت نفر باشیم؟ اوه نه بیبی... مثل اینکه این بار مهمون داریم...
