پارت 5

3.8K 773 312
                                    

جین با تعجب گفت : یو... یونگی؟!

تقریبا همه نفسشون رو حبس کرده بودن.
جیمین با اخم غلیظی بهش نگاه کرد و سریع کنار هوسوک نشست.

یونگی پشت سرش رو خاروند و داشت فکر می‌کرد چجوری باید عادی رفتار کنه بعد از همه ی اون اتفاق ها : سلام.

نامجون اخم کرد و هوسوک رو سمت خودش کشید : قضیه چیه؟ شما چرا با هم اومدین؟! اصن تو اینجا چیکار میکنی.

تهیونگ سریع سمت یونگی رفت و گفت : من دعوتش کردم بچه ها. اومده کره تا ارثیه ش رو بگیره.

هوسوک به وضوح نا امید شد اما پوزخند زد و گفت : ارثیه؟ چیشده؟ فک میکردم به اون چص مثقال پولی که بابابزرگ برات گذاشته نیاز نداری!

جونگ کوک ناباور به تهیونگ نگاه کرد : تهیونگ تو با یونگی در ارتباط بودی؟و من هیچی از این موضوع نمیدونستم؟

تهیونگ : اینجوری نیست عزیزم. توضیح میدم بهت.

نامجون : تو بچه داری؟!!

یونگی قبل از این که بچه دوباره بیدار بشه، کریر رو کنار گذاشت و کنار بقیه روی زمین نشست و سوال ها رو بی جواب گذاشت: لازم نیست خیلی تحملم کنین. تهیونگ هم تقصیری نداره.
مزاحم خلوت خانوادگیتون نمیشم. فقط بگین چرا نمیتونم از این خونه برم؟

جیمین بی توجه به وجود یونگی یه بار دیگه متن توی دفترچه ی جدید رو خوند. وقتی دفترچه رو بست، جونگ کوک گفت : چرا صفحه ی بعدش رو نخوندی؟

جیمین : صفحه ی بعد؟ ولی فقط یه صفحش نوشته بود.

جونگ کوک صفحه ی بعدی و نوشته های تازه ظاهر شده ش رو نشون داد و جیمین شروع به خوندن کرد : شرط شماره ی یک میگه تا کامل تحویل گرفتن نتیجه ی من، همه ی هفت تا نوه ی من محکوم به زندگی توی این خونه هستن!

تهیونگ : نتیجه؟

جونگ کوک دفترچه رو از دست جیمین گرفت و ورق زد.

_ شرط شماره ی دو : من یه نتیجه میخوام! از کیم تهیونگ و کیم جونگ کوک!

تهکوک : چیییی؟!

جیمین چشماش گرد شد : وات دا فاک! صبر کن ببینم... منظورش این نیستش که شما باید بچه داشته باشین مگه نه؟

جونگ کوک خنده ی زورکی ای کرد : نه بابا! تهیونگ خودش هنوز نوجوونی رو رد نکرده!

تهیونگ تک خندی کرد و به جونگکوک کامبک زد : اره بابا! جونگ کوک هنوز شیر موز میخوره!

جونگ کوک : تهیونگ هنوز دندون الکی زیر بالشش میزاره که فرشته براش هدیه بیاره!

تهیونگ : جونگ کوک هنوز وقتی خرگوش میبینه از شدت کیوتیش گریه میکنه!

جونگ کوک پرید روی سر تهیونگ و شروع به کشیدن موهاش کرد : خب اونا خیلی کیوتنننننن! تو هم هنوز باب اسفنجی نگاه میکنی!

📜Condition / شرط📜Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz