بعضی وقتا توی زندگی باید چند دقیقه توی جایی ک نشستین آروم بگیرین و چشماتون رو ببندین.
و قول بدین ک وقتی چشماتون رو باز کردین با یه زاویه دید کاملا جدیدی دنیا رو نگاه کنین!شاید لازمه اولویت هاتون رو تغییر بدین.
شاید سر نخ ماجرا همینجاست!مثل ساعت 23:40 شبِ یکشنبه که جیمین تازه متوجه مشکل کار شد!
بزارین یکم عقب برگردیم..توی هفته ای ک گذشت و خونه تمام و کمال برای اون سه نفر بود، اونا هر روشی رو امتحان کرده بودن تا موهای جیمین رو به رنگ قبلی برگردونن.
اما جیمین ن تنها تغییری نکرده بود، حتی هورنی تر هم به نظر میرسید!
هوسوک همون شبی ک تهکوک تصمیم به رفتن گرفتن گناهش پاک شد.
این اتفاق وقتی افتاد ک یونگی با چشم های سرخ و بوی زننده ی دود وارد اتاق شد و مستقیم سمت تخت رفت.
(وقتی هوسوکِ مچاله شده و پتو پیچ شده رو بغل کرد انتظار داشت خواب باشه اما طولی نکشید زمزمه هاش رو شنید : بوی سیگار میدی.
یونگی یکم از جا پرید و گفت : عاح.. فک میکردم خواب باشی. آره یکی دو تا کشیدم.
هوسوک : یکی دو نخ یا یکی دو تا پاکت؟
یونگی به این سوال جوابی نداد : حالم خوب نبود.
هوسوک برگشت و توی چشمای یونگی خیره شد : میخوای بهم بگی؟
یونگی نفس عمیقی کشید ک باعث شد هوسوک صورتش رو توی هم جمع کنه : داشتم.. به این فکر میکردم که چقدر تنهام..
هوسوک چند بار پلک زد : تنها؟
_ خب.. همه ی شما با هم خیلی صمیمی این و در هر حالتی هر اتفاقی بیوفته همدیگه رو دارین. اما بعد از اتفاق پارسال، الان هر کاری هم ک بکنم انگار نمیتونم خودمو جزوی از این خانواده حساب کنم..
_ ولی اینطور نیست.. درسته هنوز اونقدر صمیمی نیستین ولی ازت بدشون نمیاد.
_ اما..
هوسوک لب هاش رو بدون مکث روی لبای یونگی گذاشت و عمیق بوسیدش : و تو منو داری. خیلی بهم برمیخوره اگه بگی با وجود داشتن من هنوز تنهایی.
یونگی لبخندی زد و خودشو تو بغل هوسوک قایم کرد : ممنونم.
و اینجا تازه متوجه تغییر شد : صب کن ببینم! تو بوی الکل نمیدی! تو مست حرف نمیزنی!
هوسوک لبخندی زد و گفت : میدونستم حالت بده. میدونستم چه حسی داری. و نمیخواستم وقتی با اون حال برمیگردی توی اتاق با وجود یه احمق مست که متوجه حرفات نمیشه بیشتر احساس تنهایی کنی!
یونگی بلند خندید و تند تند شروع به بوسیدن هوسوک کرد : توی لعنتی خیلی خوبی! این یعنی گناهت پاک شده؟
أنت تقرأ
📜Condition / شرط📜
أدب الهواةشرط شماره ی 0 : دروغ گفتن ممنوع! 🚫 مثل اینکه (بابابزرگ جونگ این) حالا حالا ها قرار نیست بیخیال ما هفت تا بشه! این بار چه چیزایی انتظارمون رو میکشن؟ هیچ ایده ای ندارم.. ولی آیا قراره همون هفت نفر باشیم؟ اوه نه بیبی... مثل اینکه این بار مهمون داریم...