لایک کامنت سابسکرایب یادتون نره بوس به کله ی کچلتون بریم سراغ پارت جدید 😂(نویسنده این هفته رو 24 ساعته در یوتیوب گذرانده)
عع راستی اینبار زود تر آپ کردم :>♡ فقط چهار روز از آخرین آپ گذشته.
و دوباره راستی یادم اومد تشکر کنم و بگم مرسیییییییی که با وجود بد قولی هام و بی نظمی آپ و قلم بدم بازم حمایت میکنین.. 3>
عاح.. نمیدونین چقدر وت و کامنت هاتون بهم انرژی میده و خلاصه میگم.. هر صبح که میام و کامنتا رو میخونم روزمو میسازه ㅜ~ㅜ ♥
کاور هم اتفاقی توی گالریم پیدا کردم (و هیچ ایده ای ندارم که از کجا سیوش کرده بودم) ولی گفتم بزارم کاور دسته جمعی برای این پدر دختر عر بزنیم =>>>>>
_____________________________
غیر قابل قبول بود!
از نظر جیمین این وضعیت واقعا مضخرف و غیر قابل تحمل بود. البته به نظر تهیونگ و دوست پسرش انگار اینطور به نظر نمیومد.همونطور که اون دو تا دور آتیش نشسته بودن و سانگوو، پسرک بدبخت رو با داستان هاشون هیجان زده میکردن، جیمین، جونگ کوک و نامجون ایستاده بودن و فکر های ناقصشون رو روی هم گذاشته بودن تا یه راهی برای جای خواب شبشون پیدا کنن.
جیمین : بالای درخت میتونی بخوابیم؟
جونگ کوک : جیمین عزیزم.. ما کوالا نیستیم!
نامجون : به نظرم بهتره روی شن ها نخوابیدم. معلوم نیست چه موجوداتی میتونن اونجا باشن.
و بلند تر اعلام کرد : کسی زیر انداز یا پتو با خودش آورده؟!
یونگی دست از نگاه کردن به هوسوک برداشت و گفت : من پتو دارم. ولی خیلی نازکه و یه نفره ست.
جین : منم یه پتوی مسافرتی دارم ک توی فرودگاه روی خودم کشیده بودم.
جیمین : باشه پس اینا رو پهن میکنیم زیرمون و هر کی یه سوییشرتی چیزی روی خودش میندازه. جونگ کوک. تو و جین هیونگ میتونین پهنشون کنین؟
جونگ کوک سر تکون داد و توی مدتی که داشتن زیر انداز ها رو پهن میکردن، جیمین و تهیونگ به سانگوو کمک کردن تا خودش رو با لباس های گرم بپوشونه و نامجون همراه یونگی رفت تا پوشک سوزی رو عوض کنن و به اون هم لباس های گرم بپوشونن.
وقتی همه چی آماده بود هوسوک مهم ترین سوال رو پرسید : خب.. الان به چه ترتیبی باید بخوابیم؟
همه به همدیگه نگاه کردن.
یونگی : خب.. با اینکه دلم نمیخواد اما من باید گوشه بخوابم. چون کریر سوزی رو نمیشه وسطمون بزاریم پس من گوشه ام ک حواسم بهش باشه.جیمین : منم بعد از یونگی میخوابم.
هوسوک با تعجب ابرو هاش رو بالا داد و به این فکر میکرد که چرا دوست پسرش باید داوطلبانه کنار دشمنش بخوابه؟!
پس سریع گفت : منم پیش جیمین میخوابم.
YOU ARE READING
📜Condition / شرط📜
Fanfictionشرط شماره ی 0 : دروغ گفتن ممنوع! 🚫 مثل اینکه (بابابزرگ جونگ این) حالا حالا ها قرار نیست بیخیال ما هفت تا بشه! این بار چه چیزایی انتظارمون رو میکشن؟ هیچ ایده ای ندارم.. ولی آیا قراره همون هفت نفر باشیم؟ اوه نه بیبی... مثل اینکه این بار مهمون داریم...