نامجون : اوه ما کلید دوم رو پیدا کردیم!
هوسوک : این دلیلی بود ک نباید چراغ قوه روشن میکردیم؟ ک شمع روشن کنیم؟ و کلید پیدا کنیم؟
یونگی : کدوم یکی از کارای بابابزرگ منطقی بود ک این یکی باشه؟
همه با سر حرف یونگی رو تایید کردن.
جیمین کلید رو بالای شمع نگه داشت تا باقی پارافين هایی ک بهش چسبیده بود کنده بشه : خب حالا کی این کلید رو نگه میداره؟نامجون رو به جیمین کرد : حالا دو تا کلید داریم. به نظرم بهتره یکی محض احتیاط بمونه خونه ی تو و اون یکی هر وقت کسی خواست بیاد اینجا بهم بگه تا بهش بدمش.
جین صورتش رو جمع کرد : چرا کسی باید بخواد بیاد اینجا؟
تهیونگ هین بلندی کشید : باورم نمیشه! شما ها خیلی قدرنشناسین! آخه نگاه کنین به این خونه.. یه خونه ی مخفی بزرگ و مجهز به همه چی و یه ساحل شخصی و جنگل شخصی با کلی خوراکی مفتی توی کابینت هاش..
جیمین وسط حرف تهیونگ پرید : که البته هنوز نمیتونیم از کجا میان و بابابزرگ کدوم فروشگاه بدبختی رو طلسم کرده و غذاهاشو میدزده!
هوسوک : کاش من یه جادوگر بودم و خوراکی های مغازه هارو میدزدیدم..
یونگی : رژیم عزیزم! رژیم!
تهیونگ : بچه ها بچه ها. نکته اینه ک این خونه فوق العادس. اگه شما نمیخواینش من میخوامش! کلید رو بدین پیش من بمونه.
جونگ کوک به اعتراض گفت : تهیونگگگ! شاید من دلم نخواد بیام اینجا زندگی کنم.
تهیونگ : کی گفت بیایم اینجا زندگی کنیم؟
میتونیم هر تعطیلات بیایم یا هر وقت نیاز داشتیم یکم تنها باشیم. بیخیال کوکی! خودتم میدونی ک از شلوغی متنفری.جین و نامجون به هم نگاه کردن وخوب میشد فهمید چه چیزی رو رد و بدل میکنن. پس نامجون گفت : راستش ما خیلی علاقه ای نداریم. تازه کلی کار سرمون ریخته و خیلی کم پیش میاد ک سرمون خلوت بشه.
یونگی از طرف هوسوک صحبت کرد و باعث شد هوسوک پشت سرش اداشو در بیاره : راستش منم فک نمیکنم خیلی دلم بخواد برگردم اینجا. به نظرم هممون موافقیم کلید دست تهیونگ باشه بیشتر نیازش میشه.
تهیونگ : ممنون.
بعد از سکوت نسبتا طولانی ای ک برقرار شد جیمین گقت : خب؟ یه چند تا کار دیگ باید انجام بدیم و بعد روح احضار میشه. بعدی میگه.. کسی ک بیشترین قرار رو داشته با کسی ک آخرین سکس رو داشته.. شماره ی 4؟نیپل هاشو بکشه!
یونگی پشت سرش رو خاروند و سعی کرد نگاهش به هوسوک نیوفته : عام آره فک کنم اون من و جیمین باشیم ک آخرین سکس رو داشته.. توی جنگل...
هوسوک شونه بالا انداخت و گفت : مطمئنم بعضیا با عقیم شدن مشکلی ندارن ک انقدر شجاعانه این کارو کردن!
VOUS LISEZ
📜Condition / شرط📜
Fanfictionشرط شماره ی 0 : دروغ گفتن ممنوع! 🚫 مثل اینکه (بابابزرگ جونگ این) حالا حالا ها قرار نیست بیخیال ما هفت تا بشه! این بار چه چیزایی انتظارمون رو میکشن؟ هیچ ایده ای ندارم.. ولی آیا قراره همون هفت نفر باشیم؟ اوه نه بیبی... مثل اینکه این بار مهمون داریم...