های های ریدر های عزیزم :]..
همانا کُورال وت دهندگان را بغل کرده و بر روی موهای کامنت دهندگان را بوسه میزند :]
شما فرزندان زیباروی من هستید..
خب دیگه بسه ادبی شدن
برین ادامه ی داستان(یادم رفت بگم پارت قبلی فاکپد دوباره نمد چه مرگش بود کاور نیومد.. امیدوارم این بار اپلود شده باشه عکسش)
_____________________________
_ تمام.. مدت.. روش.. خوابیده بودیم ؟؟ وات د فااااک؟!! من دیگه نمیتونم این بابابزرگ عجیب غریب و کاراش رو تحمل کنم!
هوسوک همچنان که این جمله ها رو میگفت، به در بزرگ زیر پاهاش که تا دقایقی پیش با شن پوشیده شده بود نگاه میکرد.
به خاطر جذر و مد دریا و دلایل نامعلوم دیگه ای که نامجون نتونسته بود ثابت کنه، شن ها شب قبل جابه جا شده بودن و وقتی که اونها صبح بیدار شدن، زیر پاشون در بزرگ فلزی ای معلوم شده بود که حدس میزدن راه ورودی به خونه باشه.
پس همه وسایلشون رو جمع و جور کردن و با کامل کنار دادن شن ها و زیر و رو کردن نقش های عجیب و غریب، هنوز متوجه نشده بودن چجوری باید در رو باز کنن!
هوسوک خسته و کلافه روی شن ها نشست : کسی احتمالا یه کلیدی چیزی از خونه ی ددی جونگینِ فاکر بر نداشته؟
همه سکوت کردن.
این همه خستگی واقعا فراتر از توانشون بود. اونها توی چند ساعت مجبور شده بودن تند تند چند تا تیکه لباس بردارن و کار هاشون رو نصفه و نیمه ول کنن و به مسافرت برن!
حالا که با وجود دردسر های راه از جمله دستگیر شدن توسط پلیس و قایق سواری و دریا زدگی بالاخره به مقصد رسیده بودن، یه روز بود که روی شن ها زندگی میکردن.همه خسته، آفتاب سوخته، عرق کرده و کثیف بودن و تنها چیزی که نیاز داشتن یه دوش آب گرم و خواب بی نهایت بود.
قطعی اینترنت و آنتن خیلی ضعیف جزیره هم قوز بالای قوز شده بود و اگه یکم بیشتر این وضعیت ادامه پیدا میکرد، همگی حاضر بودن مجازات انجام ندادن این شرط رو به جون بخرن و برگردن به خونه ی جیمین.حداقل اونجا غذا برای خوردن پیدا میشد!
اما اینجا 24 ساعت بود که گشنگی میکشیدن و حقیقتا، نبودن دستشویی و دستمال توالت و بقیه ی وسایل زندگی مدرن هم باعث شده بود همگی شبیه غارنشین بشن!
YOU ARE READING
📜Condition / شرط📜
Fanfictionشرط شماره ی 0 : دروغ گفتن ممنوع! 🚫 مثل اینکه (بابابزرگ جونگ این) حالا حالا ها قرار نیست بیخیال ما هفت تا بشه! این بار چه چیزایی انتظارمون رو میکشن؟ هیچ ایده ای ندارم.. ولی آیا قراره همون هفت نفر باشیم؟ اوه نه بیبی... مثل اینکه این بار مهمون داریم...