پارت 29

3.4K 682 486
                                    


تهیونگ جلوی دهن جونگ کوک رو محکم گرفت و داد زد : تفش نکنننن!

نامجون : به چه دلیل کوفتی ای تفش نکنه؟! بزار زود تر بهوش بیاد دیگه!

یونگی دست هوسوک رو گرفت و نگاهش رو توی اتاق چرخوند. بعد از اینکه همه یجوری کامشون رو روی جین ریخته بودن، نوبت جونگ کوک بود که کام تهیونگ رو تف کنه روش و بالاخره از خواب بیدار بشه!

جونگ کوک به خاطر طعم عجیب و نسبتا شوری که توی دهنش مدام مزه می‌کرد صورت منزجرش رو جمع کرد و به شوهرش اخم کرد.

تهیونگ : اگه الان بریزه جین بیدار میشه و بیاین منطقی باشیم، با توجه به اینکه جین هیونگ جدیدا عصابش رو توی حراجی فروخته، مطمئنن کون هممون میزاره اگه وضعیتش رو ببینه! بیاین حداقل تا حموم ببریمش و همون لحظه سریع شکمشو بشوریم که حداقل نبینه باهاش چیکار کردیم!

یونگی سیگارشو در آورد و روشن کرد : واسه اولین بار تو زندگیش داره یه حرف بدرد بخور میزنه!

نامجون داوطلب شد که دوست پسر سابقش رو تا حموم ببره.
البته که وقتی اون رو در آغوش می‌گرفت رنگ موهاش کمی روشن میشد و همه متوجه شده بودن.

هوسوک پیشنهاد داد : خب اینجوری هم خیلی ضایعست که بردیم بشوریمش! حداقل بیاین لباسامو رو در بیاریم و یکم مشروب ببریم لب استخر تا مهمونی رو بهونه کنیم!

یونگی : آره اونم چه مهمونی ای، ساعت 6 صبح که هممون خسته و گرسنه ایم و بیشترمون هم دیشب کمرشون رو به فاک دادن یهو تصمیم گرفتن برن استخر پارتی بگیرن!

جونگ کوک با دهن بسته چند بار به بازوی تهیونگ مشت زد که بالاخره تهیونگ متوجه شد چی میگه و برای بقیه ترجمه کرد : جونگ کوک میگه هر غلطی میکنین فقط زود باشین چون من خسته شدم انقدر بچه های تهیونگ رو توی دهنم نگه داشتم!

با باز شدن در همه ی نگاه ها سمت پسر خسته با چشم های سیاه رفت که از کلش دود بلند میشد : به چه دلیل فاکی ای اون دو تا احمقه عوضی منو به فاک دادن و توی اون اتاق لعنتی ول کردن؟

هوسوک و یونگی : شت!

جیمین : آره شت. بلکه من اونجا خونریزی داخلی میکردم میمردم! کسی نباید منو برمیگردوند اتاق؟

تهیونگ : ببخشید جیمینی ولی اونا تقصیری ندارن. همه چی خیلی قاتی پاتی شد و ما هول هولکی داریم جین رو بهوش میاریم!

اما وقتی گوشی یونگی زنگ خورد همه ی نگاه ها سمت اون برگشت. خب ساعت 6 صبح بود!

یونگی نگاهی به صفحه ی گوشی انداخت و گفت : شما برین حموم من بعدا میام. هوسوک لطفا مراقب جیمین باش.

و همونطور ک از در بیرون میرفت صدای اعتراض هوسوم رو شنید ک میگفت : لعنتی من خودم اینجا به فاک رفتم!

📜Condition / شرط📜Donde viven las historias. Descúbrelo ahora