راستی حرفامو آخر این پارت بخونین کارم جدیه
________________________________
یونگی چشماش رو مالید و سعی کرد آروم باشه : یعنی چی که سانگوو فرار کرده؟ همه جا رو گشتین؟
هوسوک بطری ودکای عزیزش رو بغل کرد : جیمین هم نیستش.. حتما با همدیگه ان.. لازم نیست نگران باشیم مگه ن؟
جونگ کوک : خیله خب خیله خب.. بیاین آروم باشیم. هوسوک راست میگه و ما تنها کاری ک باید بکنیم اینه ک بریم و همه ی منطقه های این خونه رو بگردیم تا ببینیم کجا ان.
یونگی : یا میتونیم به جیمین زنگ بزنیم؟
هوسوک از روی صندلی بلند شد تا بره و یه بطری دیگه برای خودش بیاره : یونگی.. ما اینجا آنتن نداریم!
جونگ کوک : اگه میدونستم اینجوریه حتما با خودم بیسیم میآوردم.
و رو به تهیونگ کرد : تو اصلا نظری نداری؟ میشه لطفا انقدر ریلکس نباشی؟؟!
تهیونگ همونطور که به یه جا خیره شده بود گفت : دارم فکر میکنم کجای این خونه آیینه پیدا میشه.
یونگی و کوک با تعجب پرسیدن : آیینه؟!
_ اوه آره.. یادمه جیمین یه بار بهم گفته بود که توی آیینه دیده حال سوزی بده و سریع رفته نجاتش داده. فک کنم آیینه های این خونه یه چیز خاصی داشته باشن.
هوسوک از پله های بار بالا اومد و سمت یخچال رفت : مگه داشتن آیینه تو این خونه ممنوع نبود؟
تهیونگ : شاید پدربزرگ فقط نمیخواسته کار مارو راحت کنه. به هر حال هم که خیلی به فکر ما نیست و به نظر میاد از اذیت کردنمون خیلی داره لذت میبره!
و خنده ی کوتاهی شیطانی ای کرد و گفت :ازش خوشم میاد!
جونگ کوک محکم توی سر خودش کوبید : مردم شوهر دارن ما هم شوهر داریم! فک کنم یادمه تو رختکن حموم یه آیینه ی بزرگ بود.
کی میره توش نگاه کنه؟با دیدن سه نفری که سوت زنان به سقف نگاه میکردن آهی کشید و گفت : انقدر کون گشادین که میشه توش گلدون معشوقه ی هوسوک رو جا کرد!
و از جاش بلند شد تا بره حموم که صدای اعتراض هوسوک بلند شد : هییی! من مجبور بودم! هیشکی دلش نمیخواد از سکسی بودن ترک های یه گلدون تعریف کنه!
و ساندویچش رو توی دهنش فرو کرد که یونگی دیگه نتونست خودشو نگه داره : هوسوک تو جدیدا شبیه یه خرس گریزلی شدی که داره کل این خونه رو میبلعه! و داری شکم در میاری!
تهیونگ شونه بالا انداخت : به هر حال اون گناه شکم پرستیه! اگه الان بیاد منو گاز بگیره تعجب نمیکنم. اوو ومپایر هوسوک!
یونگی سیگارش رو روشن کرد : بیشتر شبیه یه آمازونی گشنه شده!
و ترجیح داد بقیه ی زمانی که باید صبر میکردن تا جونگ کوک برگرده رو توی سکوت بگذرونه. و البته زیر نگاه چپ چپ هوسوک!
CZYTASZ
📜Condition / شرط📜
Fanfictionشرط شماره ی 0 : دروغ گفتن ممنوع! 🚫 مثل اینکه (بابابزرگ جونگ این) حالا حالا ها قرار نیست بیخیال ما هفت تا بشه! این بار چه چیزایی انتظارمون رو میکشن؟ هیچ ایده ای ندارم.. ولی آیا قراره همون هفت نفر باشیم؟ اوه نه بیبی... مثل اینکه این بار مهمون داریم...