سلام سلاااام
مث همیشه اول وت بدین
کامنت هم زیاد بزارین
عفرین بچه های خوبم______________________
تهیونگ مشکوک شده بود.
طبیعی بود.
هر کسی جای اون بود مشکوک میشد که چرا شوهرش مدام دور و ور جین هیونگه و رابطه ش با پسرشون بیشتر شبیه یه دوسته تا پدر!تهیونگ توی هفته ای که گذشته بود نهایت سعیش رو کرد که پدر خوبی باشه.
البته که موفق شده بود.
اون همیشه مراقب سانگوو بود. اون رو حموم برده بود. براش خوراکی سفارش داده بود و قوانین وضع کرده بود. باهاش کارتون میدید و شبا براش غصه میخوند و توی درساش کمکش میکرد.خلاصه بخوایم بگیم...سانگوو حقیقتا عاشق تهیونگ بود! و این باعث شده بود یکمی جونگ کوک حسودی کنه و سعی کنه مثل تهیونگ پدر خوبی باشه. اما حقیقت عوض نمیشد هوم؟
ولی میشد گفت که به هم وابسته شدن انگار دوستای خوبی بودن.
و اما جین و جونگ کوک،
خب اونا اولین کسایی بودن که متوجه نتایج طلسم شدن. دو روز پیش بود که جین ساق پاش رو به جونگ کوک نشون داد و جونگ کوک شوکه به رگ های سیاهی که تا وسط رون های هیونگش کشیده میشد نگاه کرد و گفت : یعنی طلسم.. اینه؟جین : اوهوم. ولی خیلی درد داره. اولا فقط پشت ساق پام بود ولی کم کم داره بیشتر پیش میره.
جونگ کوک : دروغی که گفتی... چی بود؟
جین : فک کنم به خاطر اینه که به شما درباره ی رابطم با نامجون دروغ گفتم.
کوک : نامجون... دعوا کردین؟
جین : کات کردیم! یه ماه پیش.
کوک : چیی؟چرااا!
جین : هوف.. حقیقتش یه مشکل خیلی بزرگی توی شرکتش به وجود اومده. و اون تصمیم گرفت با دختر یکی از خانواده های قدرتمند چین وصلت کنه تا شرکتش رو بزرگ تر کنه.
جونگ کوک : هیونگ... نمیدونم چی بگم. حالت خوبه؟
جین خواست چیزی بگه که توی بغل دونسونگش فرو رفت و ساکت شد.
جونگ کوک دستش رو به حالت نوازش پشت جین کشید : میخوای باهاش صحبت کنم؟
جین : نمیفهمه. احمقه.
جونگ کوک : خب پس انتقام بگیر ازش!
جین که کنجکاو شده بود گفت : منظورت چیه.
جونگ کوک : میتونیم کاری کنین حسودی کنه و جز بزنه!
جین : هه. فشار بخوره! فکر خوبیه. میتونم با همکاراش بریزم رو هم!
جونگ کوک : یا میتونی فقط با یکی که.... آخخخخخخخ!
و سرش رو محکم گرفت. درد دوباره باعث شده بود بلرزه. تقریبا هر دو روز اینشکلی میشد.
BẠN ĐANG ĐỌC
📜Condition / شرط📜
Fanfictionشرط شماره ی 0 : دروغ گفتن ممنوع! 🚫 مثل اینکه (بابابزرگ جونگ این) حالا حالا ها قرار نیست بیخیال ما هفت تا بشه! این بار چه چیزایی انتظارمون رو میکشن؟ هیچ ایده ای ندارم.. ولی آیا قراره همون هفت نفر باشیم؟ اوه نه بیبی... مثل اینکه این بار مهمون داریم...