جین هیچ وقت تو عمرش انقدر فحش نداده بود..تهیونگ کثیف ترین آدم روی کره ی زمین بود! کل اتاق پر از لباس های برعکس و کثیف اون بود و کمد لباس هاش پر از جلد خوراکی و اسنک بود که جین مطمئن بود وقتی کوک مجبورش کرد اتاقش رو مرتب کنه اونا رو اونجا چپونده بود.
_ چطوری یه نفر میتونه انقدر آشغال تولید کنه؟! حتی اینجا هیچ مغازه ای هم نیست.. یعنی این همه خوراکی و اسنک رو توی کابینت های اینجا پیدا کرده؟ لعنتی!
وقتی کار کمد ها تموم شد، جین آهی کشید و عرق روی پیشونیش رو پاک کرد. موهای جلوی صورتش خیس شده بود و رو مخش رفته بود پس تصمیم گرفت یکی از کش موهای تهکوک رو کش بره تا از اون همه شلختگی در بیاد.
اون تقریبا کل اتاق رو گشت. تمام کشو ها و قفسه ها اما هیچی پیدا نکرده بود تا اینکه چشمش به یه کمد کوچیک بالای تخت خورد.
روی تخت پرید و درش رو باز کرد. با دیدن وسایل عجیب و غریب اونجا آهی کشید و خواست درش رو ببنده که چشمش به چند تا شمع افتاد :اوه این بدرد میخوره. داشتم از چراغ قوه ی قرمز رنگ خسته میشدم!
و شمع ها رو بیرون آورد و وسط اتاق گذاشت. نگاهی به ساعت انداخت. تا نیم ساعت دیگه باید نامجون میرسید..
...
نامجون گاز دیگه ای به اون غذای عجیب و غریب و خوشمزه زد و گفت : وقتی گفتی میخوای با آووکادو و گوشت خرگوش غذا درست کنی فکر کردم داری مسخره میکنی!
یونگی شونه بالا انداخت.
تهیونگ : جین چرا نیومد؟
جونگ کوک به جای نامجون جواب داد : چون باید درو برامون باز میکرد که بریم تو خونه.
هوسوک : البته لازم هم نیست. من یه کلید پیدا کردم که اگه اشتباه نکنم برای دروازه باشه!
نامجون : البته یه دلیل دیگه هم داشت. اون داره اتاقا رو مرتب میکنه تا زودتر گناه تنبلیش رو از بین ببره.
یونگی رو به نامجون گفت : گقتی رنگ موهای من و تو برای اینکه با گناه هامون مبارزه کردیم به رنگ طبیعیش برگشته ولی.. خب این چه فایده ای داره؟
نامجون : هر کی موهاش به حالت عادی برگرده میتونه بیخیال بقیه ی شایعه ها بشه و بره. فک میکردم بهتون توضیح دادم.
همه سکوت کردن.
جیمین اخم کرد : این.. برای من سخت میشه.
نامجون آه کشید : من و جین فردا برمیگردیم..
و دوباره سکوت. جو سنگینی بود و نامجون حس عذاب وجدان داشت اما میدونست قرار نیست تصمیمش رو عوض کنه پس فقط منتظر ریکشن بود و هوسوک : پس.. موفق باشی؟
نامجون : همین؟ شما مشکلی ندارین؟
یونگی : فک نکنم. چه مشکلی؟ما هم زودتر یه فکری به حال خودمون میکنیم.
CZYTASZ
📜Condition / شرط📜
Fanfictionشرط شماره ی 0 : دروغ گفتن ممنوع! 🚫 مثل اینکه (بابابزرگ جونگ این) حالا حالا ها قرار نیست بیخیال ما هفت تا بشه! این بار چه چیزایی انتظارمون رو میکشن؟ هیچ ایده ای ندارم.. ولی آیا قراره همون هفت نفر باشیم؟ اوه نه بیبی... مثل اینکه این بار مهمون داریم...