پارت 33

2.8K 529 169
                                    

نامجون : من هیچ مسئولیتی در مورد این قبول نمیکنم!

جین : روشنش کن نامجون! قرار نیست چیزی بشه. ن حداقل چیز خطرناک.. نهایتا یه شرط منحرفانه ست!

نامجون با استرس چراغ قوه‌ ای که توی کابینت ها پیدا کرده بودن رو روشن کرد و اونا بالاخره تونستن قیافه ی همدیگه رو ببینن.

جین : خب؟ حالا از کجا بفهمیم کلید کجاست؟ نور رو بگیر اینور اونور ببینیم چی میشه.

اما همون لحظه رنگ نور چراغ قوه قرمز شد و در اتاق با شدت بسته شد!

جین :عا او!

نامجون : اگه من بمیرم تقصیر توعه!

....

جونگ کوک برای بار 47 ام توی دو ساعتی که گذشت غر زد : اونا مارو فراموش کردن! ولمون کردن که بمیریم! واقع بین باش یونگی... اون دو تا مارو یادشون میره، بعدش هم اون سه تا توسط خرسا خورده میشن چون زندگی تو طبیعت رو بلد نیستن.. من و تو میمونیم و تو باید تا ابد مسئولیت من و این بچه رو قبول کنی! و بعد مجبور میشیم برای نیاز های جنسیمون با هم خاک بر سری کنیم..

یونگی داد زد : جونگ کووووک! این چرت و پرتا رو بلند نگو.. اگه سانی بشنوه چی؟

جونگ کوک : از کی تا حالا تو نگران سانی ای؟

یونگی ‌: نگران اون نیستم.. نگرانم بره یه هوسوک بگه و شر بشه! نمیخوام فک کنه من با تو ریختم رو هم.

جونگ کوک جلو رفت تا به یونگی توی درست کردن غذا کمک کنه : چجوری باید آووکادو پوست بکنن؟

یونگی : میشه لطف کنی و دست به چیزی نزنی؟! نمیخوام شام امشبم خراب بشه.

جونگ کوک : فک نمیکنی دستشویی کردن سانی خیلی طول کشیده؟

یونگی : من که باباش نیستم. برو دنبالش.

کوک بعد از چشم غره ای سریع از غار بیرون رفت تا دنبال بچه ی بیچارش بگرده و فکر کرد امیدواره خرسا اون سه نفر رو نخورن.. چون اصلا دلش نمیخواست یه بچه با یونگی بزرگ کنه!. بعضی وقتا واقعا دلش به حال سانی میسوخت!

_ سانگوو.. سانییییی. کجایییی.

وقتی جوابی نشنید نگران شد و بلند تر صدا زد : سانییییی.

با حالت چندشی برگ ها رو کنار میداد و قدم برمی‌داشت.  رطوبت و سرمای هوا وقتی از آتیش فاصله می‌گرفت غیر قابل تحمل میشد. یجورایی شانس آورده بود که به پست یونگی خوردن.

کم کم بیشتر استرس گرفت و وقتی استرسش بیشتر شد که صدای حرکت چیزی رو توی تاریکی شنید و ریختن قلبش توی شورتش رو حس کرد : کسی اونجاست؟ بچه ها؟

وقتی دهنش توسط یکی گرفته شد و روی زمین افتاد آماده ی خداحافظی با زندگی شد که فرد ناشناس دم گوشش زمزمه کرد : اگه جم بخوری مُردی!

📜Condition / شرط📜Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora