_ نویسنده وارد اتاق میشه و خودکارشو با تهدید جلوی بقیه میگیره : اولا سلام. دوما لطفا آدم باشین میخوام شروع کنم.. سوما هر کی اعتراض کنه میتونم بدمش دست جونگین عزیزم.. شما ک اینو نمیخواین ن؟_ اعضا سرشون رو به نشونه ی منفی تکون میدن.
نویسنده : خوبه.
_ دوربین روشن میشه و روی کورال زوم میشه.
نویسنده : سلام و وقت بخیر! در خدمت شما هستیم با این قسمت از ویژه برنامه ی مصاحبه با کارکتر های عزیز. خب بچه ها حالتون چطوره؟
_ اعضا دست تکون میدن
جیمین : خوبیم! تقریبا.. تو چطوری؟
کورال : منم خوبم بد نیستم. یکم سرم شلوغه. خب بریم مصاحبه رو شروع کنیم؟
_ گلوش رو صاف میکنه : یونگی شی اول نوبت توعه. حالت چطوره؟
یونگی : خستم. خوابم میاد.و هورنی شدم.
نویسنده : پس خوبی.
سوال اول که خیلیا پرسیدن و به طور خلاصه بخوام بگم، نظرت با تریسام چیه عزیزم؟ دوست نداری جیمین رو به رابطتون اضافه کنی؟_ جیمین آه میکشه.
یونگی : خب من برای هوسوک حاضر بودم هر کاری بکنم. از لحاظ احساس همتون میدونین که من عاشق هوسوک ام اما اگه اون میخواست به جیمین پیشنهاد میدادم.
جیمین : هیی! این حرفت حس بدی بهم داد!
نویسنده : خیله خب.. جدا از توجیح هات، واقعا فک میکنی با تجاوز به هوپی کار درستی کردی؟
یونگی : من واقعا بابتش متاسفم. من ازش خوشم میومد اما واقعا یه عوضی بودم که هیچی درباره ی احساسات نمیدونست و حقیقتش اوایل اصلا اهمیت نمیدادم. فک نمیکردم انقدر زود عاشق آقای منحرف بشم!
نویسنده اشک های خیالی اش را پاک میکند : عاح خیلی قشنگ بود.. اهم.. خب.. چرا نمیخوای روی حمایت گر و مهربونت رو به بقیه نشون بدی؟
_ یونگی نگاهی به اعضا میکند : درسته من میتونم مهربون باشم اما فک نکنم دلم بخواد چنین شخصیتی داشته باشم! بد بوی بودن رو ترجیح میدم.
_ هوسوک بازوی یونگی رو میگیره : تو بد بوی منی!
_نویسنده عوق میزنه و سعی میکنه حالش بد نشه از این همه احساس سینگلی بین بقیه.
به دفترچش نگاه میکنه : خب.. یکی گفته بود که.. عام از اونجایی ک من نتونستم متنو کپی کنم و خیلی سخته ک همشو بنویسم خلاصه میکنم. در مورد رابطه شما با جیمین، یونگی شی به نظرت نمیتونی یه تریسام رو هندل کنی و.. وایسا ببینم_نویسنده بقیه ی متن رو میخونه و رو به دوربین : خب ببین عزیزم درسته که جیمین بهش حال خوب داد اما عشق انتخابی نیست ک بگی مثلا این یکیو بیشتر دوست دارم چون پیشش خوشحال بودم.
BINABASA MO ANG
📜Condition / شرط📜
Fanfictionشرط شماره ی 0 : دروغ گفتن ممنوع! 🚫 مثل اینکه (بابابزرگ جونگ این) حالا حالا ها قرار نیست بیخیال ما هفت تا بشه! این بار چه چیزایی انتظارمون رو میکشن؟ هیچ ایده ای ندارم.. ولی آیا قراره همون هفت نفر باشیم؟ اوه نه بیبی... مثل اینکه این بار مهمون داریم...