آیم بک بچز :)
اول وت بده
کامنت هم یادت نره
آفرین گود گرل
بدو برو بخون______________________________
توی خونه ی ددی جونگ این... یا بهتره بگیم جیمین، جنگ شده بود!
ساعت 4 صبح بود و هر هفت نفر تلفن به دست در حال کنسل کردن برنامه هاشون بودن!
به راحتی چند کلمه ی شرط جدیدی که ظاهر شده بود بازیچه ی دست پدربزرگ گرامی شده بودن و حالا شغل، کار، زندگی، خانواده و همه چی روی هوا بود!سانگوو هم مثل بقیه از خواب بیدار شده بود و وقتی دید همه عمیقا مشغولن، پیش یونگی و هوسوک که بیکار بودن نشست.
سوزی بد خواب شده بود و یونگی دیگه نتونسته بود اون دو تا تیله ی مشکی رو ببنده.
سانگوو عروسک خرگوش و ببرش که آپا تهیونگ و کوکی براش خریده بودن رو بغل کرد و روی پای هوسوک دراز کشید : هیونگ. چیشده؟
چیشده بود؟
درسته.
یک ساعت پیش بود که نامجون همه رو توی نشیمن جمع کرده بود و گفته بود : شرط پنجم ظاهر شده. هممون قراره بریم یه جایی... که نفهمیدم کجاست!تهیونگ : یعنی یه چیزی هست که تو نمیدونی؟!
نامجون : خب ببین گفته آدرس دقیقش رو وکیل یون برامون میفرسته. و من بهش زنگ زدم و گفت یه جزیره ی شخصیه پدربزرگه که کسی از وجودش خبر نداره! باید اول با هواپیما بریم بوسان و از اونجا با لنج بریم به جزیره!
جونگ کوک : و دقیقا به چه دلیلی باید بریم اونجا؟
نامجون : خونه ی دوم پدربزرگ! تا یه مدتی اونجا میمونیم الان نزدیک بهاره. تا هر وقتی که شرط ها تموم بشه باید اونجا باشیم.
هوسوک و یونگی اول از همه گفتن : من نمیام!
و بعد به همدیگه نگاهی کردن و هوسوک در جواب لبخند یونگی سرش رو پایین انداخت و چیزی نگفت.
یونگی ادامه داد : من نمیتونم یه بچه رو بکشونم ببرم وسط نا کجا آباد!
هوسوک : واقعا حس خوبی ندارم.
نامجون : به هر حال نمیتونیم انجامش ندیم و شما هم بهتر از من اینو میدونین. من دارم زنگ میزنم به جکسون تا کارای کارخونه رو بهش بسپرم و بهتره شما هم همین کارو بکنین.
تهیونگ : جکسون؟
جین آروم زیر لب گفت : وکیلش.
جیمین : منم به وکیل یون زنگ میزنم تا ببینم قضیه چیه.
جونگ کوک شونه بالا انداخت : منم بلیط میگیرم.
و رو به شوهرش گفت : میتونی وسایل خودمون و سانگوو رو جمع کنی؟
تهیونگ سر تکون داد و از جاش بلند شد.
با رفتن تهیونگ کم کم بقیه هم بلند شدن و هر کس مشغول انجام کار های خودش شد.
CZYTASZ
📜Condition / شرط📜
Fanfictionشرط شماره ی 0 : دروغ گفتن ممنوع! 🚫 مثل اینکه (بابابزرگ جونگ این) حالا حالا ها قرار نیست بیخیال ما هفت تا بشه! این بار چه چیزایی انتظارمون رو میکشن؟ هیچ ایده ای ندارم.. ولی آیا قراره همون هفت نفر باشیم؟ اوه نه بیبی... مثل اینکه این بار مهمون داریم...