اما ناگهان...،
با کشیده شدن بدنش به سمت عقب ارتباط چشمیش با پری قطع شد..با عصبانیت نگاهی به نگهبانش انداخت بهش دستور داد که هر چی سریع تر به دنبال طبیب بگرده...
نگهبان با عجله تایید کرد و اونا رو ترک کرد.
جونگین به محض رفتن نگهبان دوباره،به جایی که نشسته بود،برگشت و سعی کرد توجه پری رو به خودش جلب کنه...
"جونگین:ببین...لطفا فکر اشتباهی درموردم نکن
تو زندگی منو نجات دادی و من نمیتونم اجازه بدم که بمیری..حداقل الان نه...من الان نجاتت میدم..،ولی وقتی که برسیم،باید تو رو تحویل بدم"پری دریایی در عوض با چشمایی پر از نفرت و خالی از احساسات بهش نگاه کرد سعی کرد هر جور که شده نفرتی که تو قلبش رخنه کرده بود رو،از طریق چشماش و نگاهاش به شاهزاده منتقل کنه...
اما بیشتر از این نتونست دووم بیاره و تو آغوش شاهزاده افتاد و از هوش رفت.
.
.
.
.
از وقتی که طبیب اومده بود و مشغول درمان کردن زخم های اون پری آسیب دیده بود...،
مدت زیادی گذشته بود..و جونگین همچنان انتظار میکشید بلکه،کار طبیب زودتر تموم شه..اما وقتی اون زخم های عمیق رو به یاد آورد..اخمی روی پیشونیش جا خوش کرد و به یادآورد که اون پری چطور اون
رو به سختی نجات داده ازش محافظت کرده..
ولی چرا...؟برای چی باید نجاتش میداد...؟
وقتی که ازش نفرت داشت..این با عقل جور در نمیومد...
از طرفی..،میدونست که با نگهداشتن و نجات دادن اون پری،ریسک بزرگی در قبال زندگیش کرده..یک موجود غریبه..،که همه ازش نفرت دارند.
با شنیدن صدای طبیب
از دنیای افکارش بیرون اومد..."کار من تموم شد سرورم..."
جونگین در جواب سر تکون داد از اون تشکر کرد.بعد از اینکه طبیب از اونجا رفت،جونگین کنار پری که حالا روی تخت بیهوش بود نشست و به بالا و پایین شدن قفسه سینه پری نگاه کرد
از کجا معلوم..شاید اصلا..،اون یک پری نباشه...
شاید فقط یک پسره که طلسم شده..؟!
ولی،جادوگرا هرگز نمیتونن همچین طلسمیو روی آدم ها انجام بدن..این واقعا مسخرستت..
جونگین هی با خودش کلنجار می رفت تا بتونه به هر طریقی جوابی برای سوالاش پیدا کنه...نگاه جونگین به پایین تخت افتاد..به پاهای رنگ پریده ایی که پر از کبودی و زخم بودن نگاهش کمی که بالاتر رفت کتش رو دید، که روی بدن برهنه پری انداخته بود..باید حتما برای اون یک دست لباس پیدا میکرد.
نگاهی به صورت پری انداخت،که الان تمیز تر و شفاف تر شده بود،موهاش تقریبا خشک شده بود و فرم صورتش کاملا بینقص بود،
درست همونجوری که از یک پری انتظار میرفت...
لب های حجیمش خیلی نرم به نظر میرسید،و مژه های بلندش...روی گونه هاشو سایه انداخته بود.پوست بینیش هم به نرمی پوست بدنش بود..حتی..خال های روی گردنش،به بهترین شکل ممکن روی اون پوست قرار داشتند...
همچنان که با نگاهش روی گردن اون پری کند و کاو میکرد..،خالی توجهش رو جلب کرد وقتی که به سمتش خم شد فهمید که اون یک خال نبود..بلکه جای یک زخم بود..همین باعث شد فکرش مشغول بشه...
ولی...
قبل از اینکه بیشتر از این در افکارش غرق بشه،
به ناگهان صدایی به گوشش رسید و لحظه ی بعد در حالی که پری روش نشسته بود با خنجری که متعلق به خودش بود و زیر گلوش قرار گرفته بود..خشکش زد....پری به طرز خطرناکی به شاهزاده نگاه میکرد و در حالی که خنجر رو کمی از زیر گلوی شاهزاده دور میکرد،و صورت شاهزاده رو هدف قرار داده بود..به آرومی از روی بدن شاهزاده بلند شد.
جونگین نگاهی به دستای لرزون پری انداخت
اون به راحتی میتونست خنجر رو از پری بگیره
ولی میخواست بدونه..که اون هدف بعدی اون پسر چیه...پری دریایی..،گویی که تازه به خودش اومده باشه حس کرد که یک چیزی این وسط درست نیست نگاهی به پایین کرد اما به جای دمش،دو تا پا داشت با شوک روی زمین افتاد،جونگین تا جو رو آروم دید به سمتش رفت و خنجر رو از دستش بیرون کشید.
"جونگین:با واکنشی که تو نشون دادی...فکر میکنم خودتم نمیدونی برای چی تغییر شکل دادی...."
پری دریایی هاج و واج به جونگین نگاه کرد در حالی جوابی جز سکوت نداشت.
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
با عشق:سوعاا♡
YOU ARE READING
The Enemie 's blood (kaisoo_translation)
Romanceاون نمیدونست که گرفتار دشمن شدن.. بهترین اتفاقیه که تو زندگیش افتاده بود.. وقتی که تغییر جهان.. با نجات هیولای دیگه ای آغاز شده بود.. هشدار: •آسیب های دوران کودکی •نژاد پرستی •خشونت •تجاوز/توهین جنسی main writer : @Sugarwtter translator : @lil_sua...