یک دو قسمتی ویژه..عیدی من برا شما..لذت ببرید..😊💖
"چه دستای کوچیکی...!!"
یک زن روبه روش نشست.اون،در حالی که با بی تجربگی مشغول چلوندن لباسا و گرفتن آبشون بود..زن کنارش نشست و شروع به شستن اونا کرد.در حالی که پری،زیرچشمی به اون زن نگاه کرد تا بتونه از حرکات اون زن تقلید کنه..
"تو اینجا جدیدی...درسته..؟"
پری در حالی که،کارشو انجام میداد سکوت کرده بود..نمیتونست بفهمه...چرا آدما از اینکه خیس بشن..،بدشون میاد..اگه فقط با لباساشون توی آب میرفتن،دیگه لازم نبود که هم بدنشون،هم لباساشون رو جدا جدا بشورن...
اصلا لباس به چه دردشون میخوره..؟کارش تقریبا تموم شده بود اون زن هم سعی نکرد تا دوباره ازش حرف بکشه و چیز دیگه ای بپرسه..دزدکی نگاهی به اون زن انداخت که مشغول نظافت بود.که متوجه زخم هایی که روی بازوی زن بود شد نگاهش به گردنش افتاد که نقطه های سوختگی کمرنگی روش بود..
"کیونگسو:تو هم داریشون....؟"
(دستشو به سمت گردن اون زن نزدیک کرد)زن..،نگاهی به دستی که به سمت گردنش دراز شده بود انداخت..با ناراحتی دست از شست و شوی لباسا برداشت و لبخند تلخی زد و گفت:
"از منم به عنوان ی طعمه استفاده میکنن.."
با گیجی به اون زن نگاه کرد..زن لبخندی بهش رد و موهایی که جلوی صورتش پخش شده بود رو پشت گوشش انداخت..پری با دیدن گوشش چشماش درشت شد..
"کیونگسو:تت...تو یک الففیی...!!"
با افتخار تاییدش کرد..
میخواست ازش راجب اون زخما و اینکه چه داستانی پشت اوناست بپرسه..ولی،چه اهمیتی داشت؟چیزی تغییر نمیکرد،چون در هر صورت هردوشون گرفتار یک مشکل بودن..
"میتونم کمکت کنم..
اون زن کنارش نشست و دستاش رو..روی دستا خودش قرار داد.لباس رو از دستش گرفت تا بهش نشون بده که چجوری لباسا رو بشوره...
به هر حال..،من سوهیونم...
نمیتونست دست از نگاه کردن به زخماش برداره و اینکه دستاش،هنوز روی دستای خودش بود.در حالی که، لبخند ملایمی به لب داشت."ککی..کیونگسو..."
زن بهش نگاه کرد و گفت:
"اسم عجیبیه...!ولی اسم خوبیه تا حالا نشنیدم..."~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
"کیونگسوو..."
شنید که یک نفر،اسمشو زمزمه کرد.چند ثانیه سرش رو نزدیک تر برد گیج شده بود از اتاق بیرون رفت به نظر می اومد که همه خواب بودن...
"تو اونجایی...؟"
دوباره صدا رو شنید.متوجه شد که منبعش از پشت سرش از توی اتاقه..بخاطر تاریک زیاد نمیتونست ببینه ولی تونست سوهیون رو تشخیص بده..
YOU ARE READING
The Enemie 's blood (kaisoo_translation)
Romanceاون نمیدونست که گرفتار دشمن شدن.. بهترین اتفاقیه که تو زندگیش افتاده بود.. وقتی که تغییر جهان.. با نجات هیولای دیگه ای آغاز شده بود.. هشدار: •آسیب های دوران کودکی •نژاد پرستی •خشونت •تجاوز/توهین جنسی main writer : @Sugarwtter translator : @lil_sua...