"جدیدا زیاد میری تو فکرا...!!
سوهیون با لبخند ضربه ای به بازوش زد و باعث شد دوباره از افکارش بیرون بیاد.
" فکر میکنم این چند وقته به اندازه کافی خوب نخوابیدی...! چون زیر چشمات کاملا سیاهه..!(به چشماش اشاره کرد.)
کیونگسو انگشتشُ کنار زد و باعث شد لبخندش محو بشه.
" هی..مشکلی هست..؟
سرشُ تکون داد و مشغول تمیز کردن کفش کثیف شد.
" نکنه دوباره...یکی از اون نگهبانا بهت دست زده..؟
"کیونگسو:نهه...اونا جرئتشُ ندارن...!مگه یادت نیست..؟اون موقع که اون اتفاق افتاد..،جونگین مجبورش کرد لباساشُ در بیاره و در حالیکه روی پیشونیش نوشته بود احمق دور خودش بچرخه..
" چرا..یادمه..اون خیلی بخاطر تو ریسک میکنه..!
"کیونگسو:منظورت چیه..؟
(لبخندش محو شد و بهش نگاه کرد.)"منظورم اینه که تو..هنوز زندونی اونی..! این جور کارا یا حمایت کردن از تو..،نباید جزو وظیفه اش باشه..!منظورم اینه که اون بهت اجازه میده اسمش صدا کنی...شما دو تا حتما خیلی بهم نزدیکین...تو خیلی خوش شانسیی...
حین گوش دادن به حرفاش،چکمه رو روی زمین گزاشت و ی چکمه ی دیگه برداشت.
"کیونگسو؛خب....ما دوستیم...
" میدونم...(دستاشُ توی دستای خودش گرفت.)
من فقط نگرانتم..درسته که گفتم جونگین با همشون فرق داره..ولی اینم ممکنه که اونا مجبورش کنن روزی برخلاف میلش عمل کنه و من دلم نمیخواد این وسط تو آسیب ببینی...!کیونگسو با گیجی اخمی روی پیشونیش نشست و دوباره در افکارش غرق شد.
_______________________________________
کیونگسو در حالی که داشت از خوردن سیبشُ و اون باد خنک لذت میبرد،با دیدن کالسکه،پشت اولین چیزی که دید پنهان شد.
خدمتکار بعد از نگهداشتن اسبا به سمت در کالسکه رفت و اونُ باز کرد و دست ی خانوم رو گرفت تا بهش کمک کنه که همون لحظه،جونگین و پادشاه هم با لباسای با شکوه و مجللی که به تن داشتن از پله ها،پایین اومدن..
پیش خودش اعتراف کرد که جونگین توی اون لباس واقعا چشمگیر شده بود.ولی قیافه جونگین نشون میداد که اصلا،تو اون لباس راحت نیست و داره اذیت میشه..خنده اش گرفت و همونطور که مشغول دید زدن اونا بود،سیبشُ تموم کرد.
دختری که از کالسکه پیاده شد..پیراهن مسخره ای تنش بود و انگار درست کردن موهاش،ساعت ها وقت برده بود.
دید که اون زن و جونگین رو بهم تعظیم کردن و جونگین پشت دستشُ بوسید.
دلش میخواست که باد بیشتر بوزه وتا اون دخترُ
با اون پیراهن مسخره اش از اونجا ببره..
YOU ARE READING
The Enemie 's blood (kaisoo_translation)
Romanceاون نمیدونست که گرفتار دشمن شدن.. بهترین اتفاقیه که تو زندگیش افتاده بود.. وقتی که تغییر جهان.. با نجات هیولای دیگه ای آغاز شده بود.. هشدار: •آسیب های دوران کودکی •نژاد پرستی •خشونت •تجاوز/توهین جنسی main writer : @Sugarwtter translator : @lil_sua...