با حس کردن آب سردی که روی صورتش ریختن چشماش باز کرد و به اون دو نفر که داشتن بهش می خندیدن نگاه کرد.
یکی از اونا در حالیکه هنوز می خندید به سمتش رفت.
با گرفتن چونه اش،صورتش به سمت خودش بالا آورد ولی کیونگسو سرش چرخوند."فکر می کنم براش کافی نبوده.
(اون الفی که به دیوار تکیه زده بود گفت.)اونا تمام دیروز کیونگسو رو شکنجه داده بودن اون خونریزی داشت و حالش واقعا وخیم بود.صورتش پر از بریدگی بود و همه جای بدنش درد می کرد.
اونا فقط می خواستن جای پادشاه رو بدونن ولی نمی دونستن که کیونگسو خودش هم هیچی نمی دونه.
چرا فکر می کردن که اون می دونه؟اصلا به چه دلیلی باید از پادشاه محافظت می کرد در حالیکه دلش می خواست سر به تنش نباشه.ولی اونا که به حرفاش گوش نمی کردن اونا فقط دنبال یک بهونه می گشتن تا آزارش بدن. اونا باهاش مثل یک حیوون رفتار میکردن و مسخره اش می کردن.
کیونگسو ناامید شده بود.اون با دستای بسته نمی تونست هیچکاری بکنه.اون جلوشون هیچ اشکی نریخت نمی خواست اونا فکر کنن که ترسو و بزدله.
طناب دور پاهاش باز کردن یک طناب دور گردنش انداختن و به سختی بلندش کردن.کیونگسو موقع وایستادن کمی تاب خورد یکی از اونا طناب دور گردنشُ تو دستش گرفت و کیونگسو رو با خودش به بیرون از کلبه کشید.
کیونگسو به اون یکی الف که دستش به سمت شمشیر برد نگاه کرد.اون طناب محکم کشید و باعث شد کیونگسو توی گِل بیوفته.
"نگاش کن اون واقعا شبیه یک تیکه گوهه.
اونا بهش خندیدن.
اون آرزو می کرد که کاش کمانش اونجا بود تا تیرهاش تو سرهاشون خالی کنه.
"مطمئنم از آبتنی خوشش میاد.
اونا همینطوری دستش مینداختن ولی کیونگسو دیگه گوش نمی داد چون حالا راهی برای فرار پیدا کرده بود.
شب بود و کنار مسیری که اسبهاشون وایستاده بودن،چند تا شاخه در حال سوختن بود.اون همچنان از آتیش متنفر بود، ولی یکی از اون الف ها یک مشعل تو دستش داشت با اینحال کیونگسو نمی دونست عاقبت اینکار به چی ختم میشه.
اون الف دوباره طناب کشید و باعث شد کیونگسو به جلو پرت بشه و کنار یک درخت قرار بگیره.
"مطمئنم از این یکی بیشتر لذت می بری.
اون الف یک سبد جلوش گزاشت و اونطرف طناب به شاخ درخت بست.
"برو روش.
کیونگسو با گیجی بهش نگاه کرد و از جاش تکون نخورد.الف با عصبانیت هلش داد و اون روی زمین افتاد.
"هنوزم داری نافرمانی می کنی! مگه نمی دونی ما الان ارباب های توییم؟!
"دقیقا،اون درست میگه(اون یکی الف خندید.)
YOU ARE READING
The Enemie 's blood (kaisoo_translation)
Romanceاون نمیدونست که گرفتار دشمن شدن.. بهترین اتفاقیه که تو زندگیش افتاده بود.. وقتی که تغییر جهان.. با نجات هیولای دیگه ای آغاز شده بود.. هشدار: •آسیب های دوران کودکی •نژاد پرستی •خشونت •تجاوز/توهین جنسی main writer : @Sugarwtter translator : @lil_sua...