کیونگسو با نور کور کننده ای که تو چشماش می تابید از خواب بیدار شد سعی کرد با دستاش جلو چشماش بگیره که متوجه شد کسی دستاش گرفته با گیجی پلک زد با حس کردن اون دستای زبر و زخمی،سرخ شد.
نفس گرم جونگین پشت گردنش پخش شد و اون به خودش نزدیکتر کرد.
با اینکه جای کبودی هاش درد گرفت ولی اون اهمیتی بهشون نداد چون همینجوری راحت بود.پس بدون اینکه چیزی بگه حلقه دست جونگینُ دور بدنش محکمتر کرد و چشماش رو هم گذاشت تا بخوابه.
"جونگده:سرورم
کمی بعد با صدای جونگده که داشت با جونگین صحبت میکرد از خواب بیدار شد.جونگین لبه تخت نشسته بود در حالیکه کیونگسو بین بالش ها و پتو خوابیده بود.به آرومی پتو رو کنار زد و با خستگی پلک زد.
"جونگین:رقاص حرفه ای..؟(به سمتش چرخید.)
کیونگسو با شنیدن لقبش چشماش مالید ولی وقتی خواست بلند بشه دردی توی بدنش پیچید و جونگین فورا به طرفش رفت.
"جونگین:حالت خوبه..؟!
با به یاد آوردن شب قبل،نمیدونست چه جوابی بده اون احساس شرمندگی میکرد.
"جونگین:کیونگسو..؟
"کیونگسو:من..من خوب.خوبم..(زمزمه کرد ولی
به شاهزاده نگاه نکرد.)"جونگین:من الان باید برم ولی زودی بر میگردم اشکالی نداره که؟
جونگین خواست بره که کیونگسو فورا مچ دستش گرفت و نزاشت.
"کیونگسو:ک..کجا میخوای بری..؟
"جونگین:یک جلسه اس که باید توش حضور داشته باشم قبل از اینکه برم به چیزی نیاز نداری؟
جونگین دلش نمیخواست بره بخاطر همین ازش پرسید اون نگرانش بود و میخواست پیشش بمونه ولی نمی دونست که کیونگسو هم این میخواست یا نه
پری بدون گفتن چیزی لباش رو هم فشرد و دستش رها کرد جونگین چند لحظه صبر کرد و بعد رو به جونگده چرخید.
"جونگین:من زود بر میگردم
کیونگسو در حالیکه با عصبانیت با پتو بازی میکرد به دور شدن اون دو تا خیره شد و وقتی که در باز شد با اینکه بدنش میلرزید ولی به زحمت روی پاهاش ایستاد و با صدای نه چندان بلندی زمزمه کرد.
"کیونگسو:صبر کن
جونگین با شنیدن صدای نه چندان بلندش وایستاد و باعث شد جونگده بخوره بهش
"کیونگسو:جونگین..من..می..می تونی..(نگاهش به یک طرف دیگه داد.)می..میتونی پیشم ب..بمونی؟
جونگین با دیدن کیونگسو تو اون حالت عصبی در حالیکه با انگشتاش بازی میکرد نگاهی به خدمتکارش انداخت.
"جونگده:فقط کافیه دوباره بهونه جور کنی.
جونگین خوشحال برای تشکر کردن دستش رو شونه اش گذاشت و به سمت کیونگسو رفت.
YOU ARE READING
The Enemie 's blood (kaisoo_translation)
Romanceاون نمیدونست که گرفتار دشمن شدن.. بهترین اتفاقیه که تو زندگیش افتاده بود.. وقتی که تغییر جهان.. با نجات هیولای دیگه ای آغاز شده بود.. هشدار: •آسیب های دوران کودکی •نژاد پرستی •خشونت •تجاوز/توهین جنسی main writer : @Sugarwtter translator : @lil_sua...