پری دریایی هاج و واج به جونگین نگاه کرد در حالی جوابی جز سکوت نداشت...
"ما تقریبا رسیدیم سرورم..."
جونگین صدای بلند ملوان رو از بیرون اتاقک شنید قبل از ترک کردن اونجا ، به سمت پری برگشت و گفت:
"ببین....من واقعا نمیدونم چه بلایی سرت اومده..یاچرا نجاتم دادی...
اما زندگیمو مدیون توعم ...
به خاطر همین تصمیم گرفتم که بدهیمو در عوض معالجه کردن زخمات باهات صاف کنم...
اگرچه،من نمیتونم آزادت کنم..."این تمام چیزی بود که شاهزاده گفت..
خنجرش رو سرجاش برگردوند و سعی کرد نگاه خیره ی پری رو نادیده بگیره، نمیتونست دوباره مرتکب اشتباه بشه بعد از کمی گشتن، طناب سالمی که گوشه ی اتاقک بود رو برداشت اول مشغول بستن دستاش شد و بعد..،باقیمونده ی طناب رو درو کمرش پیچوند..نه خیلی محکم نه خیلی شل.."واقعا با همین دستا زخم های منو معالجه و بانداژ کردی...!؟"
شاهزاده با شنیدن اون ملودی خشکش زد.
وقتی که سرشو بالا آورد چشماش دوباره با نگاه های اون پری که سرشار از نفرت بود گره خورد.."تو هیچ دینی به گردن من نداری..
چون بدهیاتو کسه دیگه ایی پرداخت کرده..
شما آدما.....واقعا نفرت انگیز و خودخواهیننن""شاهزاده:حواست باشه چی از دهنت بیرون میادددد وگرنه تضمین نمیکنم که زبونتو به باد ندیییی"(شاهزاده با عصبانیت گفت )در حالی که طناب رو محکم تر کرد باعث شد پری ناله ایی از درد سر بده...
"چه انسان متظاهرییی...انقدر پیش من نقش آدمای خوب رو بازی نکن...شما اشراف زاده های لعنتی پر از کثافتید...."
"شاهزاده:پس چرا این اشراف زاده کثافت رو نجات دادیییی....؟؟"
جونگین فشار دستاشو رو طناب کمتر کرد و پری نگاهش از اون دزدید اما درست لحظه ای که سرشو بالا آورد تا جوابشو بده مردی با چشمای وحشت زده اونجا ظاهر شد یکآن فریاد زد..
"سرورمممممم...بهمون حمله شدههه"
با شنیدن اون داد بلند وحشتناک جونگین لحظه ای تعادلش رو از دست داد،لحظه ی بعد بدنش روی بدن پری پخش شده بود پری با چشای درشت شدش نگاش کرد به سرعت از روش بلند شد با در آوردن شمشیرش اونجا رو ترک کرد تا به کمک سربازاش بره...
به محض خارج شدن از اتاقک با وضع آشفته کشتیش برای بار دوم مواج شد..مثل این که، این سفر دریایی اصلا براش هیچ خوش شانسی قرار نیست به ارمغان بیاره...
"شاهزاده:چقدر دیگه مونده تا به بندر برسیم.."
"نگهبان:مسیر کمی سرورم...اما اگر بخوایم شنا کنیم آب خیلی سرده.."
جونگین چشماشو چرخوند و متوجه پری دریایی شد که روی عرشه اومده بود در حالی که بدنش میلرزید و نفس های سنگین میکشید با اخم بهش نگاه میکرد.
YOU ARE READING
The Enemie 's blood (kaisoo_translation)
Romanceاون نمیدونست که گرفتار دشمن شدن.. بهترین اتفاقیه که تو زندگیش افتاده بود.. وقتی که تغییر جهان.. با نجات هیولای دیگه ای آغاز شده بود.. هشدار: •آسیب های دوران کودکی •نژاد پرستی •خشونت •تجاوز/توهین جنسی main writer : @Sugarwtter translator : @lil_sua...