•_یک کابوس لذت بخش....

70 22 8
                                    


" جونگین.....

اون صداش زد و شاهزاده در حالی که شمشیرش رو...،روی میز گزاشت به بالا نگاه کرد...

خورشید...درست پشت سرش بود...
به آرومی سمت شاهزاده قدم برداشت و بهش نزدیکتر شد..

رو به روش وایستاد و با دراز کردن دستاش،
اونا رو روی شونه های جونگین،قرار داد.

بخاطر فاصله ی نزدیکی که باهاش داشت..خجالت میکشید از اینکه،سرشو بالا بگیره و نگاش کنه...

جونگین پوزخند محوی زد و با گرفتن چونش،
جهت صورتش رو مقابل صورت خودش،تنظیم کرد...

" جونگین:قشنگه...؟"
(زمزمه وار پرسید)

" کیونگسو:آره......

شاهزاده بدون اینکه چشماشو ازش بگیره...
نفسشُ بیرون داد و متوجه شد که دستای اون،روی دستای خودش، که هنوز چونش رو نگهداشته بود..
قرار گرفتن..

و به آرومی...
همراه خودش شاهزاده رو،به عقب هدایت کرد...

" کیونگسو:نترس....

به آرومی زمزمه کرد و شاهزاده رو با خودش به سمت پایین،هدایت کرد.

و با صدای نرمی...،شروع کرد به آواز خوندن...

" اون...به هیچکسی،مایل و مشتاق نیست..."

همونطور که داشت جونگین رو به عقب هدایت میکرد،با قرار گرفتن دست جونگین روی گونه هاش لبخندی زد..

" پادشاه برگزیده را....
با ترس و افسانه،فرا بخوان..."

ناگهان اطرافشون رو، دودی فرا گرفت.
اما جونگین،اهمیتی نمی‌داد...
چون چشماش.....،
روی چشمای کیونگسویی ثابت بود که داشت به آرومی،اونو با خودش پایین و پایین تر میکشوند.

صداش....
جوری آرومش کرده بود که حس می‌کرد توی بهشته..

کلماتی که....
میفهمیدشون...ولی روشون تمرکزی نداشت...

" کیونگسو:بهم اعتماد کن....."

زمزمه کرد و جونگین رو به خودش نزدیکتر کرد تا وقتی که اون هنوز متوجه نشده بود که بدنش،تا نصفه توی آب فرو رفته بود..

" کیونگسو:تو...
پادشاه خوانده میشی....
و اونا،مقابلت زانو خواهند زد..."

اون با صدای بهشتیش،آهنگ میخوند و خودش و جونگین رو به عمیق ترین آب قسمت برد..

خیلی آروم..،
شمشیر جونگین رو از کمربندش بیرون کشید...

" کیونگسو:فقط دنیاتو...،به من بده...."

صداشو آرومتر شد و به جونگین نزدیکتر شد جوری که با هر حرکتی،لباش به لبای جونگین برخورد میکردن...

" کیونگسو: و جونت رو...
فدای من کن و پایین تر بیا...."

لباشون تقریبا...،داشتن همدیگرُ لمس میکردن...

The Enemie 's blood (kaisoo_translation) Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin