•_سکای....

69 19 2
                                    

کیونگسو هیچ ایده ای نداشت راجب اینکه شاهزاده میخواست امشب چی نشونش بده اون حتی دقیقا نمیدونست که کی باید میرفت اونجا...اون حتی نمیدونست که باید میرفت، یا نه..شاید اون فقط میخواست امتحانش کنه تا ببینه که از دستوراتش،اطاعت میکنه یا نه...

هر چی بیشتر بهش فکر میکرد،بیشتر عصبی میشد و هوا رفته،رفته تاریکتر میشد..نمیتونست انکار کنه که کنجکاو نبود از اینکه شاهزاده میخواست چی نشونش بده..

اون هنوزم بخاطر برخوردی که اون روز با جونگده داشت،از خودش عصبانی بود.اون دروغ نگفته بود..
با اینکه باید از جونگین متنفر میبود..ولی نبود..

هوا کاملا تاریک شده بود.از جاش بلند شد و به سمت در رفت.در رو به آرومی باز کرد و طبق معمول عده ای نگهبان برای محافظت کردن ازش، اونجا وایستاده بودن..با گیجی اخمی کرد و مردد بزاقش بلعید.

میتونست خیلی سریع بدوعه و ازشون فرار کنه یا‌...

تصمیم گرفت شجاعت به خرج بده و از در بیرون رفت اما کسی جلوش نگرفت.روی پله ها وایستاد چون نمیدونست که باید سمت چپ بره یا سمت راست..اون کلافه شده بود.عاحی از روی بیچارگی کشید و به سمت اصطبل راه افتاد.

کیونگسو از بین نگهبانا رد شد وارد اصطبل شد. و این براش عجیب بود که اون نگهبانا هیچکاری باهاش نداشتن و اجازه دادن که اون به راحتی وارد اصطبل بشه..اون پیش خودش فکر میکرد که فوقش اونا بخاطر اینکه داره فرار میکنه دستگیرش میکنن و اون پادشاه خودخواه دوباره با اون گردنبد،زجرش میده...اصلا اون اینجا داشت چیکار میکرد...؟

قدمای آرومی برداشت تا وقتی که رو به روی اصطبل کای قرار گرفت و سر اون اسب رو نوازش کرد.

ناگهان دستی بازوش گرفت.آماده بود که جیغ بزنه که دهنشم پوشونده شد، با عصبانیت بازوشو بیرون کشید و به شدت به شکم اون آدم کوبید.وقتی که که دید اون شخص جونگین بود اخمی کرد و چشماش درشت شد.

"جونگین:ضربه ی کاری بود...
(در حالی که شکمش می مالید گفت.)

نگاهی به شاهزاده انداخت و دید که اون لباسای کهنه ای به تن داشت که اصلا با لباسای مجللی که که معمولا میپوشید.قابل مقایسه نبود.

"کیونگسو:خب راستش من نمیخواستم...اصلا قصدت از این کارا چیه..؟!واس چی من کشوندی اینجا..؟!(با صدای بلندی داد زد.)

"جونگین:هیس...!

جونگین بالاخره تونست ساکتش کنه وقتی که حس کرد یکی از نگهبانا داره به اصطبل نزدیک میشه بازوی کیونگسو رو گرفت و اونو با خودش پایین کشوند..

" مطمئنم ی صدایی شنیدم...!
(یکی از اون نگهبانا، گفت.)

کیونگسو نگاهی به دست جونگین که بازوش نگهداشته بود انداخت در حالی که نگاه جونگین به سایه ی اون دو نفری بود که داشتن به اصطبل نزدیک میشدن..

The Enemie 's blood (kaisoo_translation) Where stories live. Discover now