لگدی به بدن اون مرد زد و با افتادن بدنش روی زمین،خنجرش بیرون کشید.
کیونگسو نفس زنان به مسیر خونی که راه انداخته بود نگاه کردخنجر خونیش با پارچه شلوارش پاک کرد و اون سر جاش برگردوند.قصد نداشت اون ۴ تا مرد بکشه ولی اونا کسایی بودن که قبلا تحقیرش کرده بودن همونطور که داشت به بدناشون نگاه می کرد سعی کرد صورتش با آستینش پاک کنه ولی در عوض صورتش بیشتر قرمز شد.
عاحی کشید.
کمانش رو برداشت گردنبند طلایی رو از گردنش کند و توی جیبش گذاشت.
نقشه رو از توی جیبش بیرون آورد.اون رو به روی صورتش گرفت تا جاهایی که برای رفتن علامت گزاری کرده بود رو چک کنه.
اونا گردنبند می شناختن پس باید اونم می شناختن..حتما باهاش در ارتباط بودن.
پس حتما یک چیزی اینجاست!
اون نباید بدون فکر همشون می کشت کاش حداقل یکی رو زنده نگه می داشت.
کیونگسو عاحی کشید و چشمش به دستای خونیش که بیشتر از قبل می لرزید افتاد.
نقشه رو تو جیبش برگردوند.با نگاه به نقطه ای که قرار بود مقصدش باشه بزاقش بلعید.خورشید دوباره در حال طلوع بود..دستاش کنار بدنش انداخت نفس عمیقی کشید تا قلبش آروم کنه.
یک روز دیگه هم گذشت.
اون در سکوت نگاه میکرد قبل از اینکه روی زانوهاش بین خاک و خون فرود بیاد.
هیچ فایده ای نداشت،ماه ها گذشته بود..چند هفته اول روز و شب برای بهتر شدن تمرین کرده بود..وقتی متوجه شده بود تو هدف گیری خوبه سوهیون هر چیزی که اون نیاز داشت رو بهش یاد داده بود حداقل تا جایی که می تونست..ولی اون به قدر کافی صبور نبود که تبدیل به یک جنگجو بهتر بشه..اون می خواست سونگری هر چی زودتر بمیره..اون می خواست مرگ اونا رو ببینه..اون می خواست همشون بمیرن.
هفته های زیادی توی مکان هایی که آدمای سوهیون قبلا کشف کرده بودن جستجو کرده بود.
ماه ها با گردنبندش،دنبالش گشته بود تا بلکه عصبانیتش از یاد نبره ولی تمام چیزی که پیدا کرده بود یک مشت آدم به درد نخور و یکسری آدم بود که تازه آزاد شده بودن و هیچی راجبش نمی دونستن!
احساس میکرد که فقط داره برای خودش تو تاریکی می چرخه و وقتش هدر میده.اون نمی خواست این همه آدم بکشه ولی هنوزم حس می کرد که می خواد..فقط خدا می دونه که اونا همشون لایق مرگن بعد از تموم چیزایی که ازشون دیده..تموم چیزایی که سوهیون براش تعریف کرده بود.
ولی اون اهمیتی نمی داد.
تمام فکرش به ملکه سونگری ختم می شد.
این تنها خونی بود که بیشتر از هر خون دیگه ای دوست داشت روی دستاش ببینه.
أنت تقرأ
The Enemie 's blood (kaisoo_translation)
عاطفيةاون نمیدونست که گرفتار دشمن شدن.. بهترین اتفاقیه که تو زندگیش افتاده بود.. وقتی که تغییر جهان.. با نجات هیولای دیگه ای آغاز شده بود.. هشدار: •آسیب های دوران کودکی •نژاد پرستی •خشونت •تجاوز/توهین جنسی main writer : @Sugarwtter translator : @lil_sua...