"چانیول:این بی فایده اس!(وقتی سعی داشت سوختگی روی سینه کیونگسو رو پانسمان کنه زمزمه کرد.)زخمش عفونت کرده..اون به یک دکتر نیاز داره.( عقب کشید و به جونگین نگاه کرد.)
"جونگین:ما باید برش گردونیم قصر.
با نگرانی بهش نگاه کرد.کتش انداخت روی بدنش و دستش روی پیشونیش که هنوز داغ بود،گذاشت.
"جونگده:ما نمی تونیم!پس سوهیون چی میشه؟
اگه بلایی بدتر از این سرش آورده باشن چی؟ما باید پیداش کنیم!شاهزاده برای لحظه ای بهش نگاه کرد و بعد از جاش بلند شد و گفت:
"ما میریم قصر و چانیول با تو می مونه تا سوهیون رو پیدا کنی وقتی مطمئن شدم کیونگسو دور از خطره منم میام و..
"چانیول:این اصلا فکر خوبی نیست.(به اون دو نفر بعدش به پری نگاه کرد.)اون فقط یک خدمتکاره و هیچ طبیبی قرار نیست برای معالجه اش بیاد یعنی پدرت اجازه اینکار نمی ده. در ضمن مگه یادت رفته اون نمی دونه که تو از قصر فرار کردی!
"جونگین:الان وقت این حرفا نیست من اجازه نمی دم اون بمیره اگه زودتر حالش خوب شه اونوقت می تونیم بفهمیم سوهیون کجاست.
"جونگده:ولی.. اگه خیلی دیر بشه چی؟
"جونگین:نمیشه.(با قاطعیت گفت.)
"چانیول:اصلا گوش می دی چی میگم؟تو نمی تونی هیچ دکتری براش پیدا کنی الان تو قصر همه دنبال کوچک ترین بهونه ان تا به هرکسی شک کنن مهم نیست اون آدم بی گناه باشه یا نه! اگه تو اونُ برگردونیش پدرت نه تنها بهت اجازه نمیده براش یک طبیب پیدا کنی بلکه دوباره می ندازتش تو سیاهچال!
جونگین دندون هاش روی هم فشار داد و به چهره بی حرکت کیونگسو نگاه کرد. اون سعی می کرد این موضوع رو بیش از حد آشکار نکنه که الان واقع مضطربه و ترسیده.
"جونگده:سا..ساحره اون حتما می دونه.
"چانیول:دیگه دارین شورش در میارین(بالاخره عصبانی شد.)اصلا می دونی اونا چقدر خطرناکن! اونا در ازای هرکاری که انجام میدن یک چیزی ازت می گیرن و..
"جونگین:برام مهم نیست هر چی بخواد بهش میدم!
جونگین کیونگسو رو از روی زمین بلند کرد و به سمت اسبش رفت.
چانیول با ناباوری به اونا نگاه کرد.
"چانیول:من به قدر کافی تحمل کردم بهم بگو چی شده!بگو که این پسر کیه؟چرا دارین دنبال اون دختر می گردین؟!
"جونگده:چانیول..
جونگین بی اهمیت به چانیول روی اسب نشست. بدن کیونگسو رو به خودش تکیه داد و با یک دستش اون نگهداشت.
"چانیول:حق نداری دوباره چرت و پرت تحویلم بدی.
"جونگین:چانیول!(اخم کرد و داد زد.)
YOU ARE READING
The Enemie 's blood (kaisoo_translation)
Romanceاون نمیدونست که گرفتار دشمن شدن.. بهترین اتفاقیه که تو زندگیش افتاده بود.. وقتی که تغییر جهان.. با نجات هیولای دیگه ای آغاز شده بود.. هشدار: •آسیب های دوران کودکی •نژاد پرستی •خشونت •تجاوز/توهین جنسی main writer : @Sugarwtter translator : @lil_sua...