"جونگده:جونگینن...!
(پشت سرش راه افتاد.)
بهم بگو که شوخیت گرفته...جونگین بدون اینکه اهمیتی بهش بده به راه رفتن ادامه داد و جونگده عاحی کشید.
تمام چیزی که در حال حاضر میخواست این بود که بره تو اتاقش و خودش زیر پتوش مخفی کنه...
ولی نه..تنها چیزی که بهش احتیاج داشت..
دیدن کیونگسو بود..که این بیشتر ناامیدش میکرد..
اون باید خوشحال میبود بخاطر اینکه تونسته بود مشکلشون حل کنه و با کسی ازدواج کنه که میتونه باهاش کنار بیاد...اون به عشق واقعی که توی کتاباش بود،احتیاجی نداشت...ولی حالا که به عروسی کردن فکر میکرد و توی تصوراتش،بجای سولینی که تاج ملکه رو روی سرش گذاشته و همراهیش میکنه..کیونگسو رو میدید..
ولی این..درست نبود...!میدونست که درست نبود و میدونست که حتی کیونگسو هم،همچین چیزی رو قبول نمیکرد...چون اون میخواست هر چی زودتر،دوباره به دریا برگرده و اونوقت،زندگیشون جوری پیش میرفت که انگار نه انگار تا حالا همدیگه رو میشناختن...این چیزی بود که اتفاق میوفتاد...
"کیونگسو:جونگین...؟!
به محض شنیدن صدای پری،که حالا رو به روش قرار داشت.بهش خیره شد.
"کیونگسو:مشکلی پیش اومده..؟
جونگده خودش به جونگین رسوند و به اونا نگاه کرد.
"کیونگسو:توو...الان چکار کردی...؟!
(سر جونگده داد کشید.)جونگین به سمت جونگده چرخید و
متوجه کبودی روی گونش شد...اخمی کرد."جونگین:لازمه که هر دفعه،حرفای مزخرف بهش بگی..؟بجای اینکارا باید ازش حمایت کنی..!
کیونگسو جلو رفت تا بزنتش که جونگین اونُ عقب کشید.
"جونگین:کیونگسو...آروم باشش..!
جونگین مردد نگاه دیگه ای به کبودی جونگده انداخت.
"جونگین:ببینم..نکنه اینم...
تو کتکش زدی..؟"کیونگسو:آره..کار من بود..! دیروز تو محوطه داشتم دنبال ی موجود کوچولوی پرنده،میرفتم و اون بهم گفت که اونا قبل کرم بودن..من از اینکه اون مسخرم میکنه خسته شدمم..!من هنوز یادم نرفته که اون چجوری جلوی تو از من یک احمق به تمام معنا ساختت...!(انگشتش به سمت جونگده گرفته بود و اگه بخاطر جونگین نبود،هر لحظه آماده بود تا بهش حمله کنه.)
"جونگده:حالا هم داری سر شاهزاده،فریاد میکشی...؟!(جونگده جرئت به خرج داد و گفت و باعث شد کیونگسو قرمز بشه و سعی کنه از حصار جونگین رد بشه.)
"کیونگسو:من با خنجر میزنمتت...! تو...میمیری...ی مرگ آروم...خیلی آروم و دردناکک...
"جونگین:کیونگسوو...!
أنت تقرأ
The Enemie 's blood (kaisoo_translation)
عاطفيةاون نمیدونست که گرفتار دشمن شدن.. بهترین اتفاقیه که تو زندگیش افتاده بود.. وقتی که تغییر جهان.. با نجات هیولای دیگه ای آغاز شده بود.. هشدار: •آسیب های دوران کودکی •نژاد پرستی •خشونت •تجاوز/توهین جنسی main writer : @Sugarwtter translator : @lil_sua...