سوهیون همونطور که وارد اصطبل شد عاحی کشید.
علف ها رو جلوی گوسفندا ریخت چند تاشون نوازش کرد.
اون دلش برای اون گوسفندا میسوخت به هر حال قرار بود همشون کشته شن.اون قصاب رو میشناخت،قصاب پیرمرد مهربونی بود که میدونست چجوری بدون درد اونا رو بکشه اون بهش میگفت چرخه زندگی..!
سوهیون خوشحال بود که آدم دیگه ای بجای اون،اینکار نمیکرد.
سوهیون لبخند غمگینی زد و بلند شد تا بره ولی به محض تشخیص دادن چیزی که گوسفندها دورش حلقه زده بودن از حرکت وایستاد.
"هیسس...چیزی نیستت..
چشماش گرد شد..اون یک آدم بود!
با عجله به طرفش رفت و گوسفندا رو از سر راهش کنار زد.
"سوهیون:اوه...خد..خدای...منن...کی..کیونگ..سوو..!!
(با انگشت روی گونه هاش کشید و متوجه شد چشماش بسته اس)کیونگسووو..!(ایندفعه یکم بلندتر صداش زد.)زیر بغلش گرفت و در حالیکه وحشتزده بود،تمام سعیش کرد تا اون از اصطبل بیرون ببره.
کیونگسو در سکوت نشسته بود و سوهیون داشت به بریدگی روی سینه اش،رسیدگی میکرد.
هیسی از روی درد کشید و سعی کرد چشماش باز نگهداره حس میکرد کل بدنش نجس شده.
"فایده ای نداره..! باید حموم کنی!
سرش تکون داد نه بخاطر اینکه میترسید به بدن کبودش آسیب برسه بلکه، اون دلش نمیخواست کسی مارک هایی که از اون اتفاق،روی پاهاش مونده بودن رو ببینه.
اون نمیتونست بهش اجازه بده ببینه و سوال پیچش کنه.
"حداقل بهم بگو چی شده؟
جوابی نداد و نگاهش پایین انداخت.
در حقیقت،اون یادش نبود که چه اتفاقی براش افتاده بود؟میتونست به یاد بیاره که کی اینکار باهاش کرده بود و چی می خواست ولی چیز دیگه ای یادش نبود.با فشرده شدن زخمش هیسی کشید.
"ببخشیدد..من...من نمیتونم تنهایی درمانش کنم..باید بریم پیش شاهزاده...
"کیونگسو:نههه..!(مچ دستش گرفت و اون شوکه کرد.)
کیونگسو مچ دستش ول کرد و سوهیون کنارش نشست.
"کیونگسو...فقط...
"کیونگسو:کار ملکه بود.(چشماش پر از اشک شد.)
"چچیی..؟(ابروهاش با شوک بالا رفت و به کیونگسو خیره شد.)
"کیونگسو:ملکه سونگری...اونن...(دست نگه داشت نمیتونست بهش بگه اونوقت حقیقت رو راجبش میفهمید و ازش متنفر میشد.)اون...راجب من و جونگین می دونه..اون میخواد که من کنار وایستم.
"دلیل بیشتر از این میخوایی..؟! تو باید به شاهزاده بگیی..!(با نگرانی صورتش قاب گرفت و اشکی روی دستش چکید.)
YOU ARE READING
The Enemie 's blood (kaisoo_translation)
Romanceاون نمیدونست که گرفتار دشمن شدن.. بهترین اتفاقیه که تو زندگیش افتاده بود.. وقتی که تغییر جهان.. با نجات هیولای دیگه ای آغاز شده بود.. هشدار: •آسیب های دوران کودکی •نژاد پرستی •خشونت •تجاوز/توهین جنسی main writer : @Sugarwtter translator : @lil_sua...