•_کنار تو..

30 13 10
                                    

"میخوای بهم بگی چیشده یا میخوای همینجوری به اون گلا لبخند بزنی..؟

سوهیون نیشگونی از بازوی کیونگسو گرفت تا اونُ از عالم افکارش بیرون بکشه.

"کیونگسو:ببخشید..

سوهیون خندید و با بلند کردن سبد به سمت یک بوته ی دیگه رفت.

"خب...اوضاع با جونگین چطوره؟ من دیروزُ کلا ندیدمت و شنیدم که جونگین عروسی رو کنسل کرده..

کیونگسو با به یادآوردن اتفاقاتی که صبح افتاده بود لبخندی کوچیکی روی صورتش شکل گرفت.

"کیونگسو:اون حالش خوبه..هرچند هنوزم یک احمقه..ولی باور کن که اون خوبه..!

سوهیون وقتی دید کیونگسو دوباره رفته تو فکر خندید و مشغول بوته شد.

<فلش_بک>

با وجود اینکه دو روز از اون اتفاق گذشته بود کیونگسو به سختی میتونست راه بره و جونگین مجبورش کرده بود توی تخت بمونه.

کیونگسو جوری وانمود میکرد که انگار هیچکدوم از اون اتفاقا نیوفتاده بودن.اون نمیخواست شرایط بینشون معذب کننده تر از چیزی که بود بشه..اون نمیخواست دردسر درست کنه بخاطر همین هم سعی میکرد فاصله ش با جونگین حفظ کنه چون میترسید که جونگین بگه اون کار یک اشتباه بود و اگه میگفت اون بیشتر خجالتزده میشد چون خودش بود که بوسه رو اول شروع کرده بود.

با وارد شدن جونگین،کیونگسو به سمت مخالفش روی تخت چرخید پتو رو تا روی شونه هاش بالا آورد و ترجیح داد به پنجره نگاه کنه.

"جونگین:چرا اینجوری رفتار میکنی؟تو..تو جوری رفتار میکنی که انگار..انگار دوباره از من متنفری..!

"کیونگسو:من اونجوری رفتار نمی‌کنم..
(پتو رو روی دهنش کشید.)

"جونگین:میتونم جونگده رو مجبور کنم ازت عذرخواهی کنه به هر حال اون از عمد اون کار نکرد..(شاهزاده عاحی کشید.)

کیونگسو از روی تخت بلند شد.

"جونگین:حداقل بزار من پاهاتو ببینم تو که اون متخصص ترسوندی..!(اون مدام به من نگاه میکرد ولی باید بدونه که من کسی نیستم که از نگاهاش بترسم.)

کیونگسو صورتش به یک سمت دیگه چرخوند تا باهاش رو به رو نشه جونگین جلوش نشست و به پاهای کبودش نگاه کرد.

"جونگین:لازم نبود اونجوری با لگد بزنی تو شکمش و کاری کنی که اون باورش بشه که طلسمش کردی..
اون الان..حتی از آب خوردنم میترسه..!

جونگین انتظار داشت کیونگسو چیزی بگه ولی اون جوابی نداد و باعث شد جونگین با گیجی اخم کنه.
دستش روی زانوی کیونگسو گذاشت و کیونگسو سرخ شد و بالاخره به جونگین نگاه کرد.

"کیونگسو؛این..این چشمام بودن که اونُ ترسوند..اون دستش روی کبودیم گذاشت و خب منم دردم گرفت و دیگه نفهمیدم چیشد که اونجوری شد.(با لحن شرمنده ای گفت.)

The Enemie 's blood (kaisoo_translation) Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt