"کیونگسو:تو باید خیلی وقت پیش از شر این راحت میشدی...!! (روشو برگردوند...چون نمیخواست بیشتر از این به صدف نگاه کنه)"
و این ...جونگین رو به شک انداخت..."جونگین:برای چی باید همچین کاری میکردم!؟"
جونگین بهش نزدیکتر شد وقتی که فهمید این صدف..ممکنه یک ربط هایی به پری داشته باشه..
"جونگین:این چیه...؟تو میشناسیش...؟"
پری فورا از کنارش بلند شد ولی جونگین سریع خودش رو به اون رسوند با گرفتن پارچه ی کتش ، نگهش داشت..کیونگسو هنوز سرجاش وایستاده بود بدون اینکه جواب بده...
"جونگین؛برا چی نجاتم دادی..؟"
کیونگسو به چشماش نگاه نمیکرد.جونگین عاحی کشید..به نظر میومد که اون،قرار نیست جوابشو بده..صدف رو برداشت و نگاهش کرد..
"کیونگسو:ممن..... (سعی کرد کلمات رو به درستی توی افکارش بچینه.)من به یک نفر قول داده بودم...."
"جونگین:قول داده بودی..!؟"
جونگین پرسید ولی به نظر میومد که کیونگسو نمیتونست به راحتی دربارش حرف بزنه...
"کیونگسو:به کسی که به چیز احمقانه ای مثل صلح رو باور داشت."
نگاه جونگین نرم شد و گفت:
"جونگین:خنده داره....چطور هنوز کسی پیدا میشه که همچین چیزی رو باور داشته باشه؟"
"کیونگسو:چیش خنده داره...؟؟"
جونگین اخم کرد و پری نگاهش کرد تا ادامه حرفاشو بشنوه...
"جونگین:مگه صلح...
چیزی نیست که همه دنبالشن....!؟""کیونگسو:هست....؟؟صلح برای شماها یعنی به بردگی گرفتن اون الف ها فقط برای تصاحب زمینای بیشتررر...یا گفتن داستان هایی برای بچه ها که وقتی که بزرگ میشن از هیولاها متنفر بشن و برای جنگیدن داوطلب بشن..؟فکر کردی... فقط چون شما عالی مقاما نمیجنگین دستاتون به خون و کثافت آلوده نیست. (با لحن تمسخر آمیزی حرفاشو تموم کرد)"
جونگین بهش نزدیک شد و بدنش محکم به دیوار کوبوند اون پری به شدت اعصابش خورد کرده بود...
"کیونگسو:من راه و روش شماها رو خوب میشناسمم...هیچکدومتون قلب نداری...!!همتون حریص..خودخواه و مغروریدد...همیشه خودتونو بالا تر و سر تر از بقیه میبینین..به راحتی بقیه رو قضاوت میکنین روشن برچسب میزنیننن...پادشاهان...دهقان ها...برده ها...زشت.. زیبا...با ارزش...هیولا..خدا....شماها قلبی ندارین..
هیچکس براتون مهم نیست... (با نگاه خشمگین و تسلیم ناپذیرش حرفاشو گفت نمیتونست خفه خون بگیره و چیزی نگه..چون میدونست که حق با خودشه از دفاع کردن از خودش نمیترسید.)""جونگین:اینجوری هم نیست...!!"
"کیونگسو:نیست...؟؟پس چجوریه...؟؟برای چی زندگی امثال شماها..باید از زندگی یک شوالیه باارزش تر باشه..؟؟فقط چون تعدادی از مردم رو رهبری میکنین که نیازی به رهبر ندارن...
شاید شمشیراتون کثیف نباشه ولی دستاتون غرق خونه..چون مردمتون به اسم شماها همه رو میکشن و این چیزیه که تو باید بهتر از همه بدونیش..."
YOU ARE READING
The Enemie 's blood (kaisoo_translation)
Romanceاون نمیدونست که گرفتار دشمن شدن.. بهترین اتفاقیه که تو زندگیش افتاده بود.. وقتی که تغییر جهان.. با نجات هیولای دیگه ای آغاز شده بود.. هشدار: •آسیب های دوران کودکی •نژاد پرستی •خشونت •تجاوز/توهین جنسی main writer : @Sugarwtter translator : @lil_sua...