"جونگین:هیچ معلومه اینجا چه خبرهه..؟!
جونگین با اخم در بهم کوبید و وارد اتاق عموش شد.
"جونگین:شما دارین چکار می کنین..؟!
عموش با خیال راحت نشسته بود و در حالیکه تمشک میخورد به نقشه نگاه میکرد.
"باز چی شده..؟
"جونگین:چیشده..؟ شما دارین اونا رو بدون مدرک دستگیر می کنین..! شما دارین آدمای بی گناه دستگیر می کنین..!
"بی گناه..؟(با لحن مسخره ای پرسید.)خودت گفتی تو این قصر خائن هست اونا هم الفن پس..
"جونگین:پس اونا مقصرن..؟!این چه طرز فکریه..؟!
اون اخم کرد و به این فکر کرد که عموش واقعا جدی بود یا داشت شوخی میکرد.
"جونگین:اونا فقط خدمتکارن..بیشترشون سال های زیادیه که برای ما کار کردن..من حتی با بعضیاشون حرف زدم اونا قاتل نیستن..!
"کافیه..!(عموش مشتش به میز کوبوند ولی جونگین همچنان با عصبانیت بهش خیره بود.)
"جونگین:چه بلایی سرتون اومده..؟!نه واقعا شما چتون شده..؟!(سرش با ناباوری تکون داد.)این درست نیست..باید بزارین اونا برن..نباید اینجوری پیش بره..
"تو فکر کردی من وقتم برای این چیزا هدر میدم..؟من اینجا تصمیم می گیرم نه تو..!این قصر منه اینا مردم منن و هر اتفاقی که من بگم می افته.
عموش بلند شد تا از زیر نگاهش فرار کنه ولی جونگین نمیخواست به همین راحتی عقب بکشه.
"جونگین:همه لیاقت یک شانس برای دفاع کردن از خودشون دارن بخصوص وقتی که هیچ مدرکی برای جرمی که مرتکب شدن وجود نداره..! الف بودن هیچی رو ثابت نمیکنه..!یک آدمم میتونه بخاطر طلا بهمون خیانت کرده باشه..!شما دارین وقت و انرژیتونُ هدر می دین!
پادشاه بالاخره به سمتش چرخید و کیسه کوچیک از کمربندش بیرون آورد و روی میز انداخت و با نگاهی منتظر به جونگین اشاره کرد تا بیاد از نزدیک ببینتش.
جونگین دستش دراز کرد و با باز کردن کیسه اون مرواریدهای سیاه رو دید.
"اونا از جنگل تاریک اومدن..مرواریدهای سیاه...ما اونا رو بین وسایل الف ها پیدا کردیم و این کیسه مال یکی از خدمتکارا بود یک دختر،اون اینا رو بین بقیه خدمتکارا پخش کرده و بخاطر همین اونا گناهکارن و اون مسئوله..
جونگین شکه مروارید سیاه رو بالا گرفت و با گیجی بهش نگاه کرد.
"جونگین:همش از تو اتاق الف ها پیدا کردین؟
پادشاه ساکت موند.
"جونگین:از اونجا پیداشون کردین؟(کیسه رو روی میز برگردوند ولی یکی از مروارید ها رو یواشکی برداشت.)
YOU ARE READING
The Enemie 's blood (kaisoo_translation)
Romanceاون نمیدونست که گرفتار دشمن شدن.. بهترین اتفاقیه که تو زندگیش افتاده بود.. وقتی که تغییر جهان.. با نجات هیولای دیگه ای آغاز شده بود.. هشدار: •آسیب های دوران کودکی •نژاد پرستی •خشونت •تجاوز/توهین جنسی main writer : @Sugarwtter translator : @lil_sua...