اواخر سال 2018 هوانگ هیونجین :
کتاب هایی که پوست چرم مانندی داشتند رو داخل قفسه قرار داد و توی آیینه قدی اتاقش به خودش خیره شد.
موهای بلوند بلندش که کنار گردنش پخش شده بود و چشمای خاصش که از وقتی متولد شده بود یکی از اونها کاملا سیاه و اون یکی به رنگ آبی بود که در مواقع خاص تغیر رنگ میداد.
بالای چشم آبی رنگش انگار با اکلیل نارنجی رنگ براقی پر شده بود که این هم یکی از ویژگی های متفاوتش بود.
تمام این هارو از وقتی که متولد شده با خودش داشت و همین باعث شده بود اون به زیباترین فرد جهنم تبدیل بشه.
پیرهن سفید رنگش رو مرتب کرد و اون رو داخل شلوار سیاه چرمیش فرو کرد.
حالش از کتاب خوندن بهم میخورد ولی نیاز داشت که مطالعه کنه.
توی همه این سالها کتاب های زیادی خونده و جمع اوری کرده بود و همین باعث شده بود اطلاعاتش راجع به هرچیزی که حتی به فکر جن هم نمیرسید بالا بره.
تمرینات زیادی انجام داده بود میتونست بگه دو برابر قدرت قبلیش رو به دست اورده بود.
و حالا میتوست با جرعت بگه میتونه رقیب پدرش باشه.
ادم صبوری نبود ولی انگیزه ای که داشت باعث شده بود حوصله کنه و به طورکامل روی خودش و قدرتش مسلط شه.
اون یه منبع قدرت خالص بود،اگه میخواست میتونست هرچیزی رو که میخواد رو..داشته باشه.
با تقه ای که به درش خورد از جلوی آیینه کنار رفت و مشغول بستن دستبند نقره ای رنگی دور دستش شد.
+بیا تو.
دربلافاصله باز شد و دختری که موهای سیاه رنگ لختش رو روی شونه هاش ریخته بود به سرعت وارد اتاق شد و تعظیمی کرد.
-جناب لی بازم گیر افتادن ارباب.
هیونجین با شنیدن این حرف تک خنده ای کرد و تکیش رو از میزش گرفت.
با خونسردی از اتاقش خارج شد "پسرهی کله شق چطور انقد نترسه؟"
با خودش زمزمه کرد و سمت به سالنی که شیاطین رو محاکمه میکردن رفت.
با دیدن فلیکس که با موهای نقره ای رنگ جلوی مادرش و چند نفر دیگه با پرویی ایستاده بود و دستو پاهاش رو با طناب قرمز رنگی بسته بودن ناخوداگاه نیشخندی زد.
مادرش رو با دستش کنار زد و به فلیکس که اونم متقابلا با پوزخند معنا داری بهش نگاه میکرد نزدیک شد.
+بازم که دردسر درست کردی احمق، اینبار چیکار کرده؟
لیلیث طوری که انگار نزدیک بود از شدت حرص منفجر شه دندوناش رو روی هم سایید.
-بدون اینکه دلیل موجهی داشته باشه رفته زمین و این حالا مشکل اصلیمون نیست، آقای لی زده چند تا از اپارتمان های مسکونی رو باهم ترکونده و رسماً اون پایین یه آتیش بازی بزرگ راه انداخته و این بازم مشکل اصلی نیست، الان فرشته های نگهبان به خونش تشنه ان و این مشکل اصلیه!
لیلیث پشت سر هم گفت و در اخر نفس عمیقی کشید و با کلافگی دستش رو روی پیشونیش گذاشت.ض
مادر فلیکس که همین الانش هم اضطراب داشت خفش میکرد با نگرانی جلو اومد و جلوی لیلیث با بیچارگی زانو زد:
-خواهش میکنم پسرمو بهشون تحویل ندید، بهتون اطمینان میدم که دیگه همچین حرکتی ازش نبینید.
هیونجین با دیدن همه اینا سوتی کشید و دستش رو دور گردن فلیکس انداخت که باعث اتیشی تر شدن مادرش شد.
لیلیث حتی فکرش رو هم نمیکرد...
حتی فکرش رو هم نمیکرد وقتی دو سال قبل از فلیکس خواست هیونجین رو عاشق خودش بکنه اون دوتا به جای تبدیل شدن به یه زوج تبدیل به بهترین دوستای هم بشند و حتی فکرش رو هم نمیکرد فلیکس انقدر دردسر ساز بشه و هیونجین انقدر حمایتش کنه.
+موهاتو نقره ای کردی؟
فلیکس در جواب سوال شاهزاده جهنم لبخند شیطانی زد و تکونی به موهای نقره ای رنگش داد.
-بهم میاد؟
هیونجین سری تکون داد و تیکه انداخت:
+شبیه فرشته ها شدی!
با خنده گفت و فلیکس هم مثل اون شروع به خندیدن کرد، انگار نه انگار که وسط یه محاکمه قرار داره و یه عده فرشته قانونمند به خونش تشنه ان و امکان داره هر لحظه بیان و ببرنش.
-الان غیر مستقیم منو تخریب کردی؟
بیخیال گفت و هیونجین بشکنی زد.
+دقیقا همین کارو کردم.
زندگی به هیونجین خیلی سخت میگرفت، کتاب های خسته کننده ای که هر روز میخوند تمرینات سختش و آرزویی که ته دلش چالش کرده بود، عشقی که نصفه نیمه رهاش کرده بود. همه و همه داشتن از درون نابودش میکردن و تنها چیزی که تا حدودی حواسش رو از جهنم درون خودش پرت میکرد پسر کنارش و نترس بازی هاش بود.
لی فلیکس پسری بود که اولش، خودش و این ویژگیش براش آزار دهنده بود ولی با گذشت زمان انقدر ویژگی های مشابه درون همدیگه پیدا کردن که حسابی باهم مچ شدن، فلیکس سرش برای قانون شکنی و خودنمایی کردن درد میکرد و هیونجین هم حمایتش میکرد.
به همین راحتی!
به همین راحتی نظم کل زمین و اسمون رو بهم ریخته بودن و قطعا این هزینه سنگینی قرار بود برای هردوتاشون داشته باشه.
-ما اینبار فلیکسو به فرشته نگهبانی که داره دنبالش میاد تحویل میدیم.
لیلیث قاطعانه گفت و هیونجین درحالی که داشت طناب های قدرتمند دور فلیکس رو باز میکرد قهقه زد.
مادر فلیکس اینبار حتی وحشت زده تر به لیلیث نگاه کرد.
حتی نمیخواست فکرش رو هم بکنه اگه پسرش دست فرشته ها بیفته چه بلایی سرش میاد. خواست دهن باز کنه که برای بار دوم التماس کنه ولی اینبار هیونجین مانع شد:
+خواب دیدی!ما قراره نیست فلیکس رو به کسی بدیم اگه خیلی جات ناراحته خودت برو تو دنیای فرشته ها تا زنده زنده پوستتو بکنن، و در کمال صداقت باید بگم که اگه اینکارو بکنی خیلی خوشحال میشم.
مادر فلیکس که انگار حالا خوشحالی کل وجودش رو فرا گرفته بود چند باری پشت سر هم تعظیم کرد و از هیونجین تشکر کرد.
لیلیث دستاش رو مشت کرد، هیونجین هر روز بیشتر از دیروز از کنترلش خارج میشد و تبدیل به یه جور اتش فشان فعال شده بوده که حتی نمیتونستی نزدیکش بشی.
-تو نمیتونی هرکاری خواستی انجام بدی هوانگ.
هیونجین درحالی که شعله قرمز رنگ اتیش توی دستش قدرت میگرفت سمت مادرش قدم برداشت.
+اونوقت کی میخواد جلوی منو بگیره؟ نکنه تو؟!
لیلیث دندوناش رو روی هم سایید و خواست جوابی به پسر گستاخ روبه روش بده که با باز شدن در سالن حرفش رو خورد.
پسری که موهای سیاهش روی پیشونیش ریخته بودن و پیراهن سفید رنگی به تن داشت و انواع زنجیر به دستو گردنش وصل بود وارد سال شد. درحالی که بال های سفید رنگش پشت سرش کشیده میشدن قدم برداشت و روبه روی فلیکس وایستاد و سرش رو بالا گرفت.
+ لی فلیکس، نیمه شیطان، مسئول قانون شکنی هایی هستید که به تازگی اتفاق افتاده، توجیحی برای فاجعه ای که برای آپارتمان های مسکونی گانگنام رخ داد دارید؟
پسر با جدیت گفت و مستقیم به چشم های فلیکس زل زد، جوری وایستاده بود انگار هوانگ هیونجین قدرتمند پسر شیطان و لیلیث براش جوک محسوب میشن.
فلیکس پوف کلافه ای کشید و دستاش رو به معنی ندونستن بالا اورد:
-نمیدونم! بهتون که گفتم یدونه بشکن زدم و یهو بوم بوم آپارتمانا ترکیدن، گناه من این وسط چیه؟ به نظرم معماریشون مشکل داشت! یا شاید اصلا واسم پاپوش دوختید و همشون کار خودتون بود؟
پسری که به عنوان فرشته نگهبان اونجا حضور داشت بدون اینکه تغیری توی حالت صورتش بده دستبند سیاه رنگی از جیبش در اورد.
+توضیحتون قانع کننده نبود، من دومین فرشته نگهبان لی مینهو دستور دستگیری شما رو دارم.
YOU ARE READING
YourSoul| Hyunin
Fantasy"داستانی دربارهی شیطانی که عاشق روح یک پسر بچه شده" هوانگ هیونجین، پسری که تنها فرزندِ شیطانه؛ وقتی از جهنم وارد زمین میشه..عاشق روح پسر بچه ای به اسم یانگ جونگین میشه، ولی هرگز خودش رو نشون نمیده و پنهانی معشوقش رو تماشا میکنه! یانگ جونگین، پسری...