Part27

505 119 30
                                    

درحالی که رد قرمز رنگ دور دستای جونگین رو که بخاطر دستبند بسته شده به دستاش ایجاد شده بود رو میمالید به چشم های سیاه رنگش نیم نگاهی انداخت:
+زیاد که اذیت نمیکنه؟
جونگین با این حرف نگاهش رو از سنگ های ریز پخش شده روی آسفالت گرفت و به پسری که داشت با احتیاط دست هاش رو ماساژ میداد داد.
-انقدر باهام مهربون نباش.
خشک گفت و چین ریزی به ابروهاش داد، هیونجین با اون توصیفاتی که جونگین ازش میکرد کاملا فرق داشت و خود جونگین این رو بهتر از همه میدونست.
پسری که خم شده بود و اکلیل های روی صورتش زیر نور افتاب میدرخشیدن با شنیدن این حرف سرش رو بالا اورد، جونگین داشت باهاش حرف میزد!
-چی؟
مبهم پرسید و باند سفید رنگ کوچیکی رو که اماده گذاشته بود رو برداشت تا دور دست پسرک کوچیک روبه روش بپیچه.
-میگم انقدر باهام مهربون نباش! این منو میترسونه..
داشتن یه حامی باعث میشه وابسته شم و نگرانم که این ضعیف ترم کنه! حتی همین امروز هم باعث شدی مثل احمقا به تو، به کسی که هیچ اطمینانی بهش نیست تکیه کنم که میاد و نجاتم میده.
با کلافگی گفت و به تابلو هایی که همه جا داشتن خبر از اشتباه پلیس توی دستگیری مجرم حرف میزدن و میگفتن مرگ وزیر هان فقط یه خودکشی بوده خیره شد.
اون یه انسان رو کشته بود! و حالا هیونجین داشت همون دست هایی که باهاشون آدم کشته بود رو نوازش میکرد و پانسمان میکرد.... تمامی مدارک رو دستکاری کرده بود، همه چیز رو برعکس اون چیزی که بود جلوه داده بود و حالا داشت برای چند تا زخم کوچیک روی دستش دق میخورد! حتی با یه الماس ارزشمند هم چنین رفتاری نمیشد.
+اینکه بخوای به من تکیه کنی یا نکنی رو میتونی خودت انتخاب کنی، ولی برای بقیش...هوم.. متاسفم، من واقعا خودخواهم و این چیزی نیست که تو بتونی راجع بهش دستوری بدی یا درخواستی بکنی!
جونگین با جواب تندی که از هیونجین شنید دیگه چیزی نگفت، گاهی اوقات احساس میکرد واقعا اعصاب اون پسر رو بهم میریزه، و واقعا هم همینطور بود.. هرچیزی که میخواست رو میگفت و هرطوری که میخواست رفتار میکرد، تا دلش میخواست اون رو زخمی میکرد ولی هیونجین همیشه با همون زخم ها دوباره بغلش میکرد، کمکش میکرد، و بهش لبخند میزد.
احساسات اون پسر براش، درست مثل خودش فراطبیعی به نظر میرسیدن.
هیچ تصمیمی نمیتونست بگیره یا هیچ نظری نداشت تا بتونه حدقل خودش تاییدش کنه، اون به هیونجین باور نداشت! اعتماد و شناختی هم نداشت.
یه بخشی ازش دلش میخواست به اون باور کنه ولی بخش عظیم تری ازش با بدبینی همه چیز رو به کثافت کشیده بود.
ناگهان دستش رو از بین دست های هیونجین بیرون کشید و از سرجاش بلند شد. به هرحال نمیتونست همینقدر راحت پیش یه پسر عجیب غریب که داشته چندین سال دنبالش میکرده بشینه و بذاره هرکاری که دوست داره بکنه‌،نه حداقل الان که فهمیده بود کیه و چیه!
-من قراردادم با کمپانی رو لغو کردم، از آنجایی که دیگه یه ایدول نیستم نیازی هم به یه منیجر اونم از نوع شیطانیش ندارم...پس، میتونی بری به زندگیت برسی.
خشک گفت و راهش رو کشید تا برگرده توی تختش و بالاخره بعد از چند سال استراحتی بکنه!
حقیقت این بود که جونگین وقتی اولین بار تصمیم گرفت وارد صنعت خوانندگی بشه دچار کمبود توجه بود!
از بچگی از طرف همه دور انداخته شده بود، همه باهاش طوری رفتار کرده بودن انگار تیکه زباله ای چیزی باشه!
و وقتی اون پسر بچه دید میتونه تبدیل به کسی بشه که همه از دیدنش جیغ بکشن و روش متمرکز باشند از ذوق نمیتونست سرجاش حتی بشینه.
ولی طولی نکشید که متوجه شد چه اشتباه بزرگی کرده!
درسته، اون نیازمند توجه بود...ولی این حقیقت که یه ضد اجتماع واقعی بود رو هم نمیتونست نادیده بگیره.
و همین ماجرای قتل و شایعه سازی بیخود فن هاش و خسارت های وارد شده هم به خود و هم به کمپانیش باعث شده بود به کلی از این شغل کنار بکشه تا شاید بتونه نفسی بکشه!
هنوز خیلی دور نشده بود که با شنیدن صدایی که به تازگی براش خاص شده بود سرجاش متوقف شد.
+من بهت کمک کردم، به قول خودت اگه من نبودم الان باید جسدتو از بین طناب دار در میاوردن! جوابم رو اینطوری میدی؟ حتی یه لبخند واقعی هم میتونه کافی باشه.
هیونجین درحالی که دست هاش رو توی جیب شلوار جین خاکستری رنگش فرو برده بود با اعتراض گفت و پا به پای جونگین راه رفت.
-تو باعث شدی اینی باشم که الان هستم پس اعتراض نکن!تازه بچه نیستی که با شکلات گولِت بزنم، میتونستی کمکم نکنی!
جونگین زیر چشمی با حالت حق به جانبی گفت و بدون اینکه منتظر جواب هیونجین باشه قدم هاش رو ادامه داد.
پسر بزرگتر انگار که اینبار دیگه صبرش تموم شده باشه با قدرت اون پسر مو قرمز رو سمت خودش برگردوند و با گرفتن شونه هاش اون رو سرجاش ثابت نگه داشت:
+داری اشتباه میکنی! درسته من باعث شدم اذیت بشی ولی من باعث نشدم یه عوضی به تمام معنا باشی!تو با همین شخصیت به دنیا اومدی یانگ جونگین، تو یه عوضی ضد اجتماعه خودخواهی و من اینو درون همون جونگین هشت ساله هم دیدم ولی دوستش داشتم! تو با این شخصیت متولد شدی ولی نمیتونستی قبولش کنی، پس بعد از اینکه مردم باهات بدرفتاری کردن و متوجه شدی توی چه کثافت خونه ای داری زندگی میکنی بهانه مناسبی برای این شخصیتت به دست اوردی و تونستی بدون عذاب وجدان یه کثافت بدبین باشی! من فقط کار رو برات راحت تر کردم پس دست از غر زدن بردار که بهتر از هرکسی میدونم داخل اون سرت چی میگذره.

YourSoul| Hyuninحيث تعيش القصص. اكتشف الآن