Part37

539 141 28
                                    

چشم هاش رو داخل خونه‌ی اشنایی باز کرد و با دیدن صورت پسری که بالا سرش نشسته بود ناگهان دوباره چشم هاش رو بست، حتی دیدن قیافه هان جیسونگ هم براش ناممکن به نظر میرسید.
"کاش اصلا به هوش نمیومدم" پیش خودش زمزمه کرد و بخاطر درد وحشتناکی که توی جای جای بدنش پیچید ناخوداگاه آخی گفت.
اعتراف بهش سخت بود اما نزدیک بود گریه کنه! نه از روی احساساتش بلکه از روی درد بدنش.
اصلا چیشد که شاهزاده جهنم بهش این افتخار رو داد و زندش گذاشت؟
با هر لگدی که از سمت هوانگ هیونجین میخورد احساس میکرد استخون‌هاش از همدیگه جدا میشن و روی زمین میریزند و برای همین، الان کمی شک داشت که بتونه بلند بشه!
بالاخره چشم هاش رو باز کرد و دست هاش رو ستون بدنش کرد.
از باقی مونده زورش استفاده کرد و کمی خودش رو بالا کشید اما دست های بی جونش بلافاصله سست شدن و دوباره روی تخت کوبیده شد.
جیسونگ با دیدن این صحنه نچی گفت و یکی از دست هاش رو زیر گردن مینهو برد و کمکش کرد تا بلند بشه.
جیسونگ به طرز ترسناکی هیچی نمیگفت و این مینهو رو اشفته تر از قبل میکرد.
امروز از اون پسرک وجهه جدیدی دیده بود، بهش ثابت شده بود هان جیسونگ اون پسر معصومی نیست که هر کاری بکنه بازم دوستش داشته باشه و انقدر مهربون باشه که دنبال انتقام نره!
میون لگد هایی که از هیونجین میخورد بیشتر از هرچیزی چشم های جیسونگ براش دردناک بودن.
چشم هایی که انگار داشتن با دیدن این صحنه به ارامش میرسیدن.
جیسونگ ناگهانی دستش رو زیر چونه مینهو گذاشت و اون رو با فشار زیادی به سمت بالا هل داد که مینهو آخ بلندی از روی درد گفت.
جیسونگ بی توجه به اینکه پسر روبه روش درد داره چسب زخم دوم رو روی چونه فرشته نگهبان زد.
-فک کنم حالا حالت به اندازه کافی خوب شده باشه، میتونی بری.
به سردی روبه مینهویی که به نظر نمیرسید حتی بتونه راه بره گفت و باعث شد مینهو از اون لحن سرد به خودش بلرزه.
-جیسونگ...
گرفته گفت و به سختی از روی تخت جیسونگ بلند شد.
تک تک سلول های بدنش درد رو فریاد میزدن اما توی اون لحظه جیسونگ مهم تر بود.
جیسونگ با شنیدن اسمش نگاه جدیش رو بالا اورد و به صورت زخمی مینهو خیره شد.
-من متاسفم.
جیسونگ چند لحظه بدون هیچ حرفی فقط به پسر روبه روش خیره شد اما بعد از اون قهقه بلندی سر داد که باعث شد ابرو های مینهو بالا برن.
-اینطوری خیلی بدبخت به نظر میرسی میدونستی؟!

مینهو جا خورده بود، میدونست جیسونگ احتمالا معذرت خواهیشو قبول نکنه، اما این قیافه تمسخر امیز و این لحن دیگه چی بود؟!
پسر روبه روش شبیه هرکسی بود به جز جیسونگ!
-اگه معذرت خواهیت هم تموم شد، لطف کن و از خونه من برو بیرون.
جیسونگ این رو گفت و به در خونه اشاره کرد.
مینهو که رسما بیرون انداخته شده بود سری تکون داد و با بدنی دردمند از اونجا خارج شد.
خب میتونست از اون لحظه به عنوان تاریک ترین لحظه زندگیش یاد کنه؟
"قرار نبود همه جا بهش خوش آمد بگن مگه نه؟
توی کل زندگیش که همه با احترام در رو براش باز کرده بودن همچین چیزی هم لازم بود درسته؟"
این حرف ها فایده ای نداشت، مینهو با این چیز ها اروم نمیشد!
بالهاش رو باز کرد و با درد چند بار اون ها رو تکون داد تا اینکه رسید به پشت بوم خونه‌ی جیسونگ و همونجا نشست.
اینجا مینشست و منتظر میموند تا جیسونگ راهش بده.
البته هنوز خیلی نگذشته بود که جیسونگ از خونه خارج شد.
از دور بر اندازش کرد، استایلش یکم متفاوت به نظر میرسید یا مینهو زیادی حساس شده بود؟
به هرحال شلوار چرمی که تنگ بودنش جلب توجه میکرد و تاب سیاهی که دست هاش رو به خوبی به نمایش گذاشته بود قطعا استایل جیسونگی که مینهو میشناخت نبودن.
جیسونگی که مینهو میشناخت داخل هودی های گشادش قایم میشد و حتی کوچیکترین قسمت از بدنش رو هم به نمایش نمیذاشت!
یکبار دیگه از بالا تا پایین اون پسر رو بر انداز کرد، به طرز عجیبی فوق العاده به نظر میرسید، انقدری که مینهو نتونه چشم هاش رو از روش برداره.
همیشه اینطور به نظر میرسید که جیسونگ زیادی لاغر باشه اما حالا که اون پسر رو داخل اون شلوار چرم سیاه رنگ میدید.. کم کم داشت نظرش رو عوض میکرد!

--------------هی جونگین؟ با لحن ارومی گفت و همه جای خونه رو دور زد تا شاید پسر مورد علاقش رو پیدا کنه‌

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

-------------
-هی جونگین؟
با لحن ارومی گفت و همه جای خونه رو دور زد تا شاید پسر مورد علاقش رو پیدا کنه‌.
اما هیچ خبری از اون نبود!
-جونگینی؟
برای بار اخر گفت و وقتی دید داخل اون خونه هیچکس نیست سرجاش ایستاد تا اون پسر رو ردیابی کنه.
اما با به یاد اوردن اخرین حرف جونگین بیخیال این کار شد" میرم مامانمو ببینم"
به کل یادش رفته بود جونگین رفته دیدن مادرش‌!
سری تکون داد و با سمت خونه خانم یانگ راه افتاد‌.
-چرا فقط همشون توی یه خونه زندگی نمیکنن؟
با کلافگی گفت و به لطف قدم های بلندش طولی نکشید که به خونه خانم یانگ رسید اما با دیدن آمبولانسی که جلوی در خونه ایستاده بود ناگهان انگار کل وجودش فرو ریخت.
بدون اینکه وقت رو هدر بده سمت خونه دوید و از میون جمعیت رد شد.
با دیدن جونگینی که گوشه دیوار داخل خودش جمع شده بود و به جسد زنی که روی زمین افتاده بود نگاه میکرد ناگهان نگرانیش فروکش کرد.
یه جورایی بیشعوری بود اما اون فقط به جونگین اهمیت میداد! حالا که اون سالم بود اهمیتی نمیداد اگه هر بلایی سر کس دیگه ای اومده باشه! هرچند که حتی به ناراحت بودن اون پسر هم راضی نبود.
نمیدونست توی این موقعیت باید بره کنار اون پسر یا نه.
قدم های نا مطمئنش رو سمت جونگین برداشت و بدون هیچ حرفی کنارش ایستاد.
چیزی نگفت اما جونگین متوجهش شد.
-اون دو روزه که مرده.
پسرک از بین لب های خشک شدش زمزمه کرد که حرفش به زور به گوش هیونجین رسید.
جونگین ناگهان از سرجاش بلند شد و به هیونجین خیره شد.
-اون دو روزه که مرده، شب رو خوابیده و دیگه بیدار نشده! و فکر میکنی اینا تقصیر کیه؟ فکر میکنی اینکه من اول بی پدر و حالا بی مادر شدم تقصیر کیه هوانگ هیونجین؟
و بالاخره اتفاقی که هیونجین ازش بیشتر از هرچیزی میترسید افتاد و جونگین دوباره بدترین اتفاق های زندگیش رو به اون ربط داد.
جونگین حتی گریه هم نمیکرد! حتی هم عصبانی نبود.
و این چرا حتی بدتر هیونجین رو میترسوند؟
-جوابم رو بده، اینکه من دارم اینطوری توی بدبختی دستو پا میزنم تقصیر کیه هیونجین؟ چرا دقیقا روزی که تصمیم گرفتم بهت نزدیک بشم و وجود نحست رو نادیده بگیرم مادرم مرده؟ چرا؟ چرا جوابمو نمیدی؟
جونگین همه حرف هاش رو بی رحمانه روی صورت هیونجین میکوبید و با هر حرف مشت محکمی روی قفسه سینه هیونجین میکوبید.

-جونگین...
پسر بزرگتر با صدای ضعیفی زمزمه کرد اما جونگین فقط بی حس سرجاش ایستاده بود.
-بگو تقصیر کیه، اگه بگی تقصیر خودمه قبول میکنم، فقط بگو تقصیر کیه هیونجین.
-تقصیر منه جونگین..همش تقصیر منه.
هیونجین با سری که پایین افتاده بود گفت و جونگین بالاخره آروم گرفت.
-ازت متتفرم هیونجین، ازت متنفرم
اینبار ناگهان فریاد بلندی کشید و با هلی که به پسر روبه روش داد اون رو از خونه مادرش به بیرون پرت کرد.

YourSoul| HyuninWhere stories live. Discover now