با شدت در طلایی رنگ تالار رو باز کرد که باعث شد دختری که انتهای سالن قرار داشت ترسیده از سرجاش بپره.
-چخبرته؟
یجی درحالی که موهای نقره ای رنگش رو مرتب میکرد پرسید و مینهو چشماش رو داخل حدقه چرخوند :
-چخبره؟ منو مسخره کردید؟ از کی من مسئول پرونده هاییم که حتی خودتونم نمیدونید جریانش چیه؟
یجی جلوتر رفت و دستش رو روی شونه مینهو گذاشت تا شاید کمی از عصبانیت اون پسر رو کم کنه ، قطعا اگه مینهو باهاش رابطه نزدیکی نداشت نمیذاشت باهاش اینطور رفتار کنه!
-مسئله چیه؟
به ارومی پرسید و مینهو با کلافگی یه موهاش چنگ زد
+هان جیسونگ یهویی میفته بیهوش میشه و کل بدنش یخ میزنه! لی فلیکس از جلوی چشمای خودم ناپدید میشه و هیچ اثری ازش باقی نمیمونه. تو به من بگو، من چیکار میتونم با این دوتا بکنم؟ میدونی که اگه هادس بخواد از اون پسره حمایت کنه نمیتونم گیرش بندازم و اگه دلیل این بیهوش شدن های جیسونگ رو ندونم نمیتونم هیچکاری بکنم، تو اینارو میدونی و بازم منو فرستادی زمین!
مینهو پشت سر هم با داد حرف میزد و بین صحبت هاش حتی نفس هم نمیگرفت، انگار تمام مسائلی که این روز ها بابتون سکوت کرده بود رو الان داشت تخلیه میکرد.
-میدونی که دستورات رو من صادر نمیکنم مینهو.
یجی به ارومی گفت و سعی کرد از هر حرفی که میتونست مینهو رو اتیشی تر از این بکنه دوری کنه.
-گندت بزنن، هان جیسونگ بیهوشه و من حتی نمیدونم جریان چیه اونوقت تو نشستی اینجا و با موهات ور میری؟
مینهو بلند تر از قبل فریاد کشید و صندلی سفید رنگی که کنارش بود رو سمت یجی پرتاب کرد که یجی بلافاصله جاخالی داد و دستاش رو به نشانه تسلیم شدن بالا اورد.
- باشه باشه بیا باهم بریم اون پایین تا ببینیم چخبره!
مینهو انگار که حالا به خواستش رسیده باشه سرشو طلبکارانه تکون داد و از تالار خارج شد .----------
از دور مردی رو که داشت با جونگین صحبت میکرد رو زیر نظر گرفته بود و چهرش حالت نچندان خوشایندی گرفته بود.
مردی که ظاهرا منیجر جونگین بود چندین بار روی شونه جونگین که بدون هیچ حرفی به دیوار سفید رنگ روبه روش خیره شده بود کوبید و سعی کرد توجهش رو جلب کنه.
-جونگین؟ جونگین؟ هی پسر منو یادت میاد؟
این رو پرسید ولی از پسر مقابلش هیچ ری اکشنی دریافت نکرد. انگار که خشک شده بود.
هجوم خبرنگار ها و عوامل کمپانی و دکتر و پرستار ها جلوی اتاق جونگین شرایط رو هر لحظه برای هیونجینی که میخواست متوجه بشه اون پسر دقیقا چه مشکلی داره سخت تر میکرد.
-فهمیدی مشکل چیه؟ ظاهرا فراموشی هم گرفته.
فلیکس با خونسردی به دیوار تکیه داد و سعی کرد از خبرنگار ها و طرفدارهایی که نزدیک بود همدیگرو له کنن تا بتونن یک عکس از آیدول توی اتاق بگیرن فاصله بگیره.
هیونجین اخماش رو درهم کشید و سرش رو به چپو راست تکون داد.
-گوش کن.. اون یانگ جونگینه خب ؟ولی یانگ جونگین نیست!
هیونجین گیج شد گفت و چشماش رو روی هم فشار داد، هیچ ایده ای نداشت که داره چی میگه و قراره چیکار بکنه، استرس عجیبی وجودش رو فرا گرفته بود و کم کم داشت حس میکرد قلبش داره توی دهنش میکوبه.
- دیوونه شدی هوانگ؟
هیونجین با کلافگی سرشو به چپو راست تکون داد، هر لحظه بیشتر از قبل کلافه میشد.
لیلیث رو داخل اعماق جهنم زندانی کرده بود پس مطمئن بود اون نمیتونه کاری کرده باشه، اگه زندانی نبود هم مطمئن بود که قدرتش رو نداره و پدرش هم خودش رو درگیر انسان ها نمیکرد.
-ببین اون یه مشکل جدی داره ولی ما نمیدونیم چیه!
روبه فلیکسی که به دیوار تکیه داده بود و موهای نقره ای رنگش رو مرتب میکرد گفت و فلیکس شونه ای بالا انداخت.
-ازش سر در میاریم.
فلیکس گفت و جلوتر رفت تا خودش دقیقا برسی کنه وضعیت جونگین از چه قراره.
از انجایی که مطمئن بود جونگین نمیتونه ببینتش خم شد روی صورت بی حس پسر و دستاش رو روی صورتش گذاشت.
دمای بدنش متعادل بود و حتی کوچیک ترین چیز عجیبی هم به چشم نمیخورد.
زخم هاش التیام یافته بودن و فقط باند کوچیکی دور سرش بود که احتمالا به زودی بازش میکردن.
در همین حین که فلیکس جونگین رو برسی میکرد هیونجین داشت به مکالمه خانم یانگ و دکتر جونگین گوش میداد.
موهای بلوندش رو از روی صورتش کنار زد و دستاش رو داخل جیبش فرو برد.
جلوتر رفت و سعی کرد کل مکالماتی که اطرافش شکل گرفته بود رو پوشش بده تا شاید مورد مشکوکی دستگیرش بشه :
- منظورتون چیه؟ پسرم فراموشی گرفته؟ امکانش هست که حافظش برگرده؟
خانم یانگ درحالی که اشکای روی صورتش رو پاک میکرد با صورت وا رفته ای پرسید و دکتر در جوابش سری تکون داد و نتیجه ازمایش های توی دستش رو جابه جا کرد.
- همه چی به خود اقای یانگ بستگی داره خانم، ما نمیتونیم چیزی رو تضمین کنیم! بعد از اینکه چند تا ازمایش دیگه ازش گرفته شد میتونید مرخصش کنید.
دکتر با حوصله توضیح داد و بعد از دادن چند تا برگه دست خانم یانگ از اونجا رفت.
--
تمرکز هیونجین با دادی که از اتاق جونگین شنیده شد بهم خورد و به همراه مادر جونگین سمت اتاق دوید و با دیدن فلیکسی که بالهای سیاه رنگش باز شده بود و با چشمای به خون نشسته به منیجر جونگین نگاه میکرد جا خورده سمت پسر کوچیکتر دویید.
منیجر بیچاره جونگین که کم سنو سال به نظر میرسید هر لحظه بیشتر از قبل با دیدن فلیکس وحشت زده میشد و خانم یانگ هرچقدر که سعی میکرد باهاش حرف بزنه موفق نمیشد
-داری چه غلطی میکنی لی فلیکس ؟ تمومش کن!
فلیکس با این حرف هیونجین خونسرد بالهاش رو بست ، چشماش به حالت عادی برگشت و مطمئن شد که اون مرد نمیتونه ببینتش.
-دارم بهت کمک میکنم هوانگ، اینطوری که من فهمیدم فقط از دور نگاه کردن جونگین جواب نمیده باید بتونی باهاش در ارتباط باشی و طبق چیزایی که من فهمیدم بعد از مادرش و اون پسره هان جیسونگ منیجرش باهاش بیشترین ارتباط و مکالمه رو داره.
هیونجین لحظه انگار که همه چی رو فراموش کرده باشه ریز ریز خندید.
+پس با خودت گفتی چی بهتر از اینکه بترسونمش و فراریش بدم تا من بتونم منیجرش بشم؟
فلیکس چشمکی زد و حرف هیونجین رو تایید کرد، طوری که وسط اون همهمه و جیغو داد میخندیدن کاملا مشخص میکرد چقدر هردوتاشون از افکار شیطانیشون راضین!
-فکر نکنم منیجرش شدن انقدرام سخت باشه با دو سه تا جعل مدرک میتونی وارد کمپانی بشی و فقط باید یه سری چیزا رو....
هنوز حرف فلیکس تموم نشده بود که انگار ذهن هیونجین لحظه ای جرقه زد
-وایسا گفتی هان جیسونگ؟ اون نزدیک ترین دوست جونگین نیست؟
فلیکس سرش رو به نشونه تایید تکون داد و هیونجین با دیدن این حرکت به سرعت از اتاق خارج شد و فلیکس هم بدون اینکه چیزی ازش بپرسه به دنبالش راه افتاد.
+اگه بهترین دوستشه و توی تصادف هم همراهش بود نباید الان اینجا میبود؟ پس کجاست؟
هیونجین زمزمه کرد و به محض خارج شدن از بیمارستان سمت اسمون اوج گرفت.
-چند روز اول بهش سر میزدم، لی مینهو ازش محافظت میکنه! از چند نفری پرسیدم ولی هیچکس دلیلش رو نمیدونست.
هیونجین با شنیدن اسم مینهو بلافاصله سعی کرد اون پسر رو ردیابی کنه و سخت هم نبود!
-یه چیزی راجب هان جیسونگ مشکوکه.
----
YOU ARE READING
YourSoul| Hyunin
Fantasy"داستانی دربارهی شیطانی که عاشق روح یک پسر بچه شده" هوانگ هیونجین، پسری که تنها فرزندِ شیطانه؛ وقتی از جهنم وارد زمین میشه..عاشق روح پسر بچه ای به اسم یانگ جونگین میشه، ولی هرگز خودش رو نشون نمیده و پنهانی معشوقش رو تماشا میکنه! یانگ جونگین، پسری...