بی توجه درحالی که دست هاش رو توی جیب شلوار جینش فرو برده بود از کنار جسد مردی که خودش به کشتن داده بودش گذشت و پوزخندی به مردمی که دور سرش جمع شده بودن زد.
+جونگین؟ هی جونگین وایسا.
با شنیدن صدای هیونجین چینی به پیشونیش داد و برگشت پشت سرش.
بدون اینکه چیزی بگه منتظر سرجاش ایستاد تا اینکه هیونجین بهش رسید:
+کجا میری؟ همین الان زدی یکیو کشتی نمیشه هرجا که خواستی بری احتمالا خیلی زود بیان دنبالت.
پسری که بلیز آستین بلند سیاه رنگی به تن داشت که به خوبی با موهای آلبالویی رنگش در تضاد بودن شونه ای بالا انداخت.
-پس فراریم بده! چه میدونم، تو گفتی عاشقمی پس بهم کمک کن. تو که نمیخوای بیای جسدمو از بین طناب دار در بیاری؟ میخوای؟
جونگین با پررویی گفت و برعکس دفعات قبل به چشم های دو رنگ هیونجین زل زد.
اون پسر قرار بود کمکش کنه، مطمئن بود که قراره کمکش کنه.
اون منطقه به شدت شلوغ شده بود، صدای آمبولانس و داد و هوار مردم باعث میشد هیونجین احساس نا امنی بیشتری بهش دست بده.
با حالت خاصی سرش رو به نشانه تایید تکون داد و از بازوی جونگین گرفت.
+خیلی خب بیا بریم.
این رو گفت و باعث شد پسر کوچیکتر برعکس همیشه بدون اینکه اعتراضی بکنه سرش رو به نشانه تایید تکون بده و پشت سرش راه بیفته.
+اگه دستگیر بشی من نمیتونم به عنوان شاهد چیزی بگم، چون هویتی ندارم، فقط جهت اطلاعت میگم!
هنوز خیلی از گفتن این حرف نگذشته بود که وسط راه با شنیدن صدای آژیر ماشین های پلیس سرجاشون خشک شدن و هیونجین اولین کاری که کرد این بود که از چشم اون مامورها پنهون بمونه.
جونگین نیم نگاهی به کنارش انداخت، بالهای هیونجین رو میتونست ببینه و همین بهش میفهموند کسی جز اون نمیتونه اون شیطان رو ببینه.
هیونجین که متوجه شده بود پلیس ها کم کم دارن دور جونگین جمع میشند و محاصرش میکنند دستش رو روی شونش گذاشت و نفس عمیقی کشید، دلیلی برای نگرانی وجود نداشت، در هر صورت اون اونجا بود تا جونگین رو نجات بده ولی چون این مسئله به اون پسر البالویی مربوط میشد باعث میشد نگران بشه، البته به نظر نمیاومد جونگین استرس داشته باشه ولی بد هم نبود که کمی بهش اطمینان بده.
+تنها چیزی که باید داشته باش-
-اعتماد به نفس و اطمینانه، من نه کسی رو کشتم و نه کسی رو دیدم، فقط رفته بودم ملاقات دوست مریضم که یهو فهمیدم از قضا پدرشم از روی عذاب وجدان خودکشی کرده، چه داستان غم انگیزی!
جونگین حرف پسر کناریش رو قطع کرد و به جای اینکه اجازه بده اون شیطان شروع به چرتو پرت گفتن بکنه خودش موضوع رو توضیح داد.
هیونجین یکی از ابروهاش رو بالا داد، حقیقتاً نمیتونست بگه رابطش با جونگین بهتر شده ولی الان نسبت به قبل جونگین حدقل باهاش حرف میزد!
برای اون هیچ اهمیتی نداشت اگه اون بچه فقط بخاطر حل شدن کاراش و فرار از دست پلیسا باهاش حرف میزد، برای اون جونگینی که دست هاش رو توی جیب شلوار جینش فرو کرده بود و اینطور با بدجنسی راجع به جسد پخش شده روی زمین حرف میزد، شیرین و آرامش بخش بود.
+بالاخره داری خود واقعیت رو نشون میدی یانگ جونگین!
هیونجین این رو با نیشخند خاصی گفت و بخاطر پلیس هایی که به سرعت سر پسر وسط خیابون ریختند و به دست هاش دستبند زدن فرصت نشد جونگین حتی درست به این مورد فکر کنه.
پسرک قبل از اینکه توی ماشین بشینه نیم نگاهی به هیونجین که با اطمینان بهش نگاه میکرد انداخت و بعدش داخل ماشین پلیس کوبیده شد، به هرحال اون مشکوک به قتل بود، نمیتونست انتظار داشته باشه داخل ماشین ازش با چایی پذیرایی کنند.
----------------
-داری چی نگاه میکنی؟
چانگبین درحالی که داشت پاهای لخت سفید رنگ پسر توی بغلش رو نوازش میکرد پرسید و کمی خم شد تا ببینه به چی داره انقدر با اشتیاق نگاه میکنه.
فلیکس ریز ریز خندید و گوشیش رو برگردوند سمت چانگبین تا اون هم ویدیوی ضبط شده داخل گوشیش رو ببینه.
چانگبین با دیدن ویدیو یکی از ابرو هاش رو بالا داد، همون ویدیویی بود که کمی پیش از هادس درحال خفه کردن خواهرش گرفته بود و حالا داشت جوری بهش نگاه میکرد انگار که داره به یه صحنه فوق العاده زیبا نگاه میکنه.
-خیلی جذاب نیست؟ باورم نمیشه وقتی عصبانی میشه انقدر جذاب باشه!
با ناباوری پرسید و کمی بیشتر روی چهره خدای مرگ که به خوبی توی ویدیو واضح بود زوم کرد.
چانگبین با نگاه خیره ای که فلیکس دیگه بهش عادت کرده بود به پسر توی بغلش نگاه کرد، کمی مکث کرد ولی بعدش سوالش رو مطرح کرد:
-ببینم تو، اون خدا رو دوست داری؟
فلیکس با این سوال چهرش رو کمی جمع کرد و ادای فکر کردن در اورد، لحن چانگبین طوری بود که انگار داشت التماس میکرد جواب منفی بشنوه.
-دوست داشتن؟ من فقط تعریفش رو از هیونجین شنیدم و درکل نمیدونم چطوریه و اصلا چرا انقدر بهش پرداخت میشه! ولی...
-ولی؟!
چانگبین با چشمایی که حالا درشت شده بودن پرسید و کمی جلو اومد.
-ولی میدونم که از اون پسر خوشم میاد! یه جورایی واسم خیلی جذابه، طوری که عصبی میشه و یا طوری که باهام رفتار میکنه، همشون خیلی برام..جذابن!
+که اینطور! پس چطوره باهام بیای توی اتاقم؟ هوم؟
هنوز چند ثانیه هم از حرف های فلیکس نگذشته بود
که با صدای خدای مرگ هردوتاشونم به پشت سرشون برگشتن.
هادس بدون اینکه وقت رو هدر بده از دور کمر پسری که توی بغل فرشته مرگ بود گرفت و اون رو بلند کرد.
-اگه انقدر از من خوشت میاد حدقل باید به حرفم گوش بدی! مثل اینکه توی خونه شلوار بپوشی، یا اون خواهرتو بفرستی تا بره.
فلیکس که حالا توی بغل مرد دیگه ای فرو رفته بود و بخاطر جثه ریزش توی بغلش گم شده بود خندید و سرش رو اویزون کرد.
-نمیخوام،نمیخوام!
پشت سر هم داد کشید و طولی نکشید که روی تخت سیاه رنگی که وسط اتاق قرار داشت کوبیده شد.
خدای مرگ با تاسف سرش رو به چپو راست تکون داد و سمت کمد سیاه رنگی که گوشه اتاق قرار داشت رفت و شلوار راحتی در آورد.
سمت فلیکس رفت ولی تا خواست دستش بهش بخوره پسرک زیرش شروع به تکون دادن پاهاش و شلوغ کاری در اوردن کرد و مانع کار هادس شد.
+اینو باید بپوشی فلیکس، مجبورم نکن اذیتت کنم.
پسری که موهای نقره ای رنگش روی صورتش پخش شده بود بدون اینکه اهمیتی به لحن جدی خدای مرگ بده تکون خوردن هاش رو حتی شدید تر کرد و در اون بین لگد نسبتاً محکمی هم روی صورت هادس کوبید و قهقه بلندی زد.
الان هیچ فرقی با پسربچه دو ساله ای که داشت از دست مادرش فرار میکرد و میخندید نداشت!
پسری که به خاطر لگد فلیکس زنجیر روی صورتش جابه جا شده بود با کلافگی روش رو برگردوند و زنجیر های روی صورتش رو به همراه زنجیر های دستش در اورد. دلش نمیخواست همچین چیزهای گرونی رو بخاطر فلیکس از دست بده.
+پاهات رو تکون نده فلیکس.
اینبار با لحن جدی تری گفت و پاهای فلیکس ناگهان متوقف شد.
مثل همیشه سعی کرد با لجبازی پاهاش رو تکون بده ولی با درد شدیدی که توی پاهاش پیچید متوجه شد خدای مرگ بالاخره برای اولین بار از طلسمی که داخل اون قرارداد اول کاری امضا کرده بود استفاده کرده.
همیشه براش جای سوال بود که وقتی قدرتش رو داره چرا ازش استفاده نمیکنه؟ به هرحال فلیکس خودش اون قرارداد رو امضا کرده بود و بهش اجازه داده بود تبدیل به یک جور برده برای خدای مرگ بشه.
و حالا چرا چیز بی ارزشی مثل شلوار پوشیدن انقدر براش مهم شده بود؟
دوباره تلاش کرد پاهاش رو تکون بده که با درد شدیدی که داخل پاهاش پیچید داد بلندی کشید و دست هاش رو مشت کرد.
خدای مرگ از این فرصت استفاده کرد و شلوار سیاه رنگ راحتی رو تن فلیکس کرد و بخاطر گشاد بودنش بند کمرش و سفت تر کرد.
-میتونی پاهات رو تکون بدی.
با راحتی گفت و خودش هم کنار فلیکس دراز کشید.
پسری که حالا میتونست پاهاش رو تکون بده نگاه چپی به مرد کنارش انداخت.
-عوضی!
فلیکس با لبخند گفت و کمی به جلو خم شد و لب هاش رو روی لب های خدای مرگ گذاشت، با لذت اجازه داد که لب هاش از طرف پسر روبه روش گاز گرفته بشن و طعم خون داخل دهنش پخش بشه.
خونی که از لب های گزیده شدش خارج میشد توسط خدای مرگ مکیده شد و قبل از اینکه فلیکس بتونه حرکتی بکنه هادس عقب کشید.
نگاه اعتراض آمیز فلیکس روی چشم های دو رنگ خدای مرگ ثابت موند و باعث شد خدای مرگ لبخند نامحسوسی بزنه.
+بغل چانگبین نشین.
دستوری گفت و نگاه جدیش رو به چهره بی نقص فلیکس داد.
-چرا انقدر راجع به این مسئله حساسیت نشون میدی؟
فلیکس با بیخیالی پرسید و سعی کرد خودش رو توی بغل هادس فرو ببره و موفق هم شد.
+چیزی که مال منه...مال منه! و همیشه هم مال من میمونه.
فلیکس با این حرف یکی از ابرو هاش رو بالا داد،از پسر روبه روش شنیدن همچین حرفی تازگی داشت.
-ولی من نمیخوام مال تو باشم! تو فقط برای سکس جذابی، بعدش حوصله سر بری.
با نهایت بی رحمی جواب پسری که توی بغلش فرو رفته بود رو داد و حتی با این حرف هم از طرفش پس زده نشد.
+این رو میدونم، ولی قرار دادی که پیش من داری، و اون نشان پایین ترقوت نشون میده که مال من و یکی از اموال خدای مرگی.
فلیکس با این حرف یکم اخم کرد و از بغل هادس در اومد.
-برده داری بین شما خدایان هم رواج داره؟ چقدر تاسف امیز! انسان ها هر روز سعی میکنن این مسئله رو از بین ببرن اونوقت خدایانشون با یه موجود، مثل صندلی های خونشون رفتار میکنن؟
خدای مرگ با خونسردی دستش رو جلو برد و تار موهای نقره ای رنگش رو از پیشونیش کنار زد.
+صادق باش فلیکس، اینجا باهات مثل برده ها رفتار میشه؟
سوالی که پرسید باعث شد پسری که تقریبا برای هرچیزی یه جوابی داشت سکوت کنه.
+هرکاری که بخوای میکنی، هرچیزی که بخوای داری، شرط میبندم خیلی بهتر از اتاق تاریک سیاه رنگیه که توی جهنم داشتی، و مهم ترین بخشش، بخاطر منه که دیگه کسی دنبالت نیست و قرارم نیست توی زندان بپوسی، انقدر سخته حتی برای تشکر کردنم که شده به این یدونه حرفم گوش بدی؟
فلیکس با لجبازی یکم به خدای مرگ خیره شد، داشت درست میگفت ولی نمیفهمید چرا انقدر واسش مهمه که توی بغل چانگبین نشینه؟ حسودی میکرد؟
حسودی کردن هادس انقدری دور از انتظار بود که ترجیح میداد اصلا بهش فکر نکنه.
-ولی چون اینجام نمیتونم هر روز چیپس بخورم، از دیدن هیونجینم خبری نیست.
فلیکس انگار که کل حرف های خدای مرگ رو نادیده گرفته باشه با اعتراض گفت و مشت نسبتاً محکمی بهش کوبید.
هادس نفس عمیقی کشید و سرش رو به چپو راست تکون داد، گاهی احساس میکرد فلیکس واقعا زبونش رو نمیفهمه.
+به سونگمین میگم برات چیپس بخره خوبه؟
فلیکس با این حرف چشم هاش از ذوق برقی زد و از سرجاش بلند شد.
-واقعا؟!واقعا واسم میخری؟!
هادس سری به نشانه تایید تکون داد.
------------------
با بی حسی روی صندلی بازجویی نشسته بود و به مرد روبه روش که از خود راضی به نظر میرسید نگاه میکرد.
-دوباره میپرسم، شما کسی بودید که وزیر هان رو به قتل رسوند؟
بازجویی که خیلی داشت تلاش میکرد ارامشش رو حفظ کنه برای بار چندم پرسید و جونگین بیخیال شونه ای بالا انداخت.
-منم دوباره میگم، من نبودم.
با پروریی گفت و چشم های درشتش رو به مامور روبه روش دوخت.
-یعنی چی که تو نبودی؟! اثر انگشتت همه جا هست! حتی فیلمتم توی دوربین های امنیتی ثبت شده، خودت هلش دادی.
افسر روبه روش اینبار ارامشش رو از دست داد و با داد بلندی که کشید دست هاش رو روی میز کوبید.
+بگو فیلمای دوربینای امنیتی رو دوباره چک کنه.
هیونجین بعد از مدتی بالاخره خودش رو به اتاق رسوند و کنار جونگین دست به سینه ایستاد.
جونگین با این حرف سری تکون داد و رو کرد سمت بازجویی که نگاه های بدی نثارش میکرد.
-اگه انقدر مطمئنی دیگه چرا میپرسی؟ من که حرفت رو باور نمیکنم، فیلمی که ثابت میکنه من قاتلم رو به خودمم نشون بدید، اگه حرفتون درست بود من هم به تمامی گناهانی که از بچگیم تا الان انجام دادم جلوی همه اعتراف میکنم، ولی اگه حرفتون درست نبود، باید جلوی تمامی رسانه ها اعتراف کنید که چه تهمت بزرگی به من زدید، بدون مدرک! بدون دلیل!
مردی که مسئول اون پرونده بود با حرص سری تکون داد و لپتابی که گوشه اتاق بود رو اورد و بعد از باز کردنش اون رو جلوی جونگین کوبید.
-بیا باهم ببینیمش.
جونگین با لبخند خاصی گفت و باعث شد نه تنها مسئول پروندش بلکه تمامی آدمهای حاضر توی اون محوطه هم نفس عمیقی بکشن، انقدری مطمئن حرف میزد که ناگهان همشون به خودشون شک کرده بودن نکنه واقعا یه پسر بچه بیگناه رو کشوندن اونجا و بی دلیل بهش اتهام قتل زدن و به دستاش دستبند زدن؟
اون پسر یه ایدول بود! حتی ذره ای اشتباه پلیس هم باعث به خطر افتادن شغلش میشد و چهره عمومیش رو خراب میکرد، برای همین قطعا بدون مدرک اقدام نمیکردن، اونها تمامی اثر های انگشت رو اسکن کرده بودن و از همه مهم تر توی تمامی دوربین های امنیتی چهرش به طور کامل قابل شناسایی بود و با همه اینها اون پسر به قدری راحت نشسته بود و حرف از نبود مدرک میزد که همه اونها لحظه ای به این شک افتادن که نکنه واقعا هم چیزی نبوده؟
بالاخره ویدیویی که توسط دوربین های امنیتی ضبط شده بود بخش شد و مردی که داشت از جونگین بازجویی میکرد با دیدن چیزی که روی صفحه لپتاب نمایش داده میشد لحظه ای برای مطمئن شدن از اینکه خواب نیست چندبار پلک زد.
وزیر هانی که تا چند دقیقه پیش مطمئن بودن به دست یانگ جونگین به قتل رسیده توی ویدیویی که داخل لپتابشون بود وقتی رسید بالای سر پسرش چند دقیقه ایستاد و بعدش گلوی خودش رو با چاقویی که داخل کشو بود برید و از پنجره به پایین افتاد!
-این...این امکان نداره!
YOU ARE READING
YourSoul| Hyunin
Fantasy"داستانی دربارهی شیطانی که عاشق روح یک پسر بچه شده" هوانگ هیونجین، پسری که تنها فرزندِ شیطانه؛ وقتی از جهنم وارد زمین میشه..عاشق روح پسر بچه ای به اسم یانگ جونگین میشه، ولی هرگز خودش رو نشون نمیده و پنهانی معشوقش رو تماشا میکنه! یانگ جونگین، پسری...