در رو با وحشت باز کرد و خودش رو اماده کرده بود که با یه لشکر بزرگ از نیمه شیطان ها روبه رو بشه اما چیزی که در نهایت دید اصلا براش آزار دهنده نبود.
چهره آشفته و خونی بنگ چان، کسی که فلیکس توی اون لحظه بیشتر از همه بهش نیاز داشت باعث شد بی هوا خودش رو توی بغلش پرت کنه و لب هاش رو روی لب های مرد روبه روش قرار بده.
مشروبی که داخل دهنش نگه داشته بود رو ناخوداگاه به داخل دهن خدای مرگ منتقل کرد که باعث شد چشم های پسر بزرگتر درشت بشن.
بعد از بوسه خیسی که داشتن بالاخره عقب کشید و به رد مشروب روی چونه و خط فک چان نگاه کرد.
-من به مشروب حساسیت دارم اما...
خودش رو جلوتر کشید و رد اون مایع قرمز رنگ رو بوسید و زبون زد.
-اما این چیزی نیست که بتونم ازش بگذرم.
--------------
بعد از کشتن چند نفری که جلوی در مانع ورودش شده بودن دست های خونیش رو سمت درستگیره نقره ای رنگ در برد و با خونسردی اون رو باز کرد.
وارد محوطه اصلی شد و از بین جسد هایی که دور تا دور اون محوطه ساکت و سرد ریخته بودن رد شد و به اطرافش نگاهی انداخت، قطرات خون از همه جایِ دیوار های فلزی دورش میچکیدن و در انتهای سالن فقط چهار نفر دیده میشد.
هوانگ یجی، هادس، هان جیسونگ و سو چانگبین.
و البته فلیکسی که یه جورایی پشت خودشون قایم کرده بودن.
کسایی که از چشم هاشون مشخص بود برای کشتنش اینجان.
این قطعا جواب منطقی از طرف خدای مرگ بود! اون به خوبی بهش ثابت کرده بود که تاوان کسایی که جرات کنند و معشوقش رو بدزدن چیزی به جز غلت زدن توی خون نیست!
-دستاتو بالا بگیر.
یجی طبق عادتش بلند و واضح گفت و باعث شد پسری که بالهای دورنگش کنارش کشیده میشدن دست هاش رو بالا بیاره.
-بشین روی زمین.
دومین دستور هم از سمت یجی صادر شد و اکو بدون اینکه هیچ چیز دیگه ای بگه سرجاش روی زانو هاش افتاد.
طولی نکشید که درِ اون محوطه باز شد و تصویر مینهو بین چهارچوب ظاهر شد.
پسری که مثل همیشه چهره جدیش رو حفظ کرده بود سمت جنایتکاری که وسط سالن نشسته بود قدم برداشت اما با دیدن جیسونگی که تفنگی توی دستش داشت و صورتش خونی بود سرجاش خشک شد.
-تو اینجا چیکار میکنی؟!
با تعجب گفت و سمت جیسونگ دوید و صورت خونیش رو برسی کرد.
-حالت خوبه؟
-فقط جهت اطلاعت بگم که نصف جسدای اینجا کار اونه، پس آره، حالش از تو که خیلی بهتره.
قبل از اینکه جیسونگ بتونه جواب مینهو رو بده یجی جوابش رو داد و باعث شد چشم های مینهو حتی درشت تر از قبل بشن.
-تو دیگه اینجا چیکار میکنی یجی؟! اون هوانگ هیونجینِ لعنتی فکر کرده سرباز سپردم دستش؟!
انگار که بچه هاش به حرفش گوش نداده باشن با کلافگی زمزمه کرد و به چهره زخمی یجی خیره شد، چرا فقط هیچکس نمیتونست به حرفش گوش بده و هیچ دردسری درست نکنه؟!
هنوز نتونسته بود با قضیه جیسونگ کنار بیاد، برای همین یکبار دیگه برگشت و به صورت خونی جیسونگ نگاه کرد تا مطمئن بشه خون خودش نیست.
-ما کارای مهم تری داریم مینهو، حکم رو اوردی؟
هادس انگار که یهو از کوره در رفته باشه سمت مینهو غرید و باعث شد مینهو سرش رو با خونسردی به چپو راست تکون بده.
-معلومه که نه! مثل اینکه یادت رفته من دیگه به لطف تو فرشته نگهبان دوم نیستم و جونگ وویونگه! پس حکم اعدام چوی سان هم دست اونه که هنوز نرسیده اینجا.
-و ما بدون حکم اعدام هیچکاری نمیتونیم بکنیم. همچین جنایتکاری فقط و فقط باید به زئوس تحویل داده بشه و ما بدون حرف اون هیچکاری نمیتونیم بکنیم.
یجی در ادامه حرف های مینهو گفت و باعث شد هادس نفسش رو با حرص بیرون بده.
-این اطراف رو پوشش بده که نتونه فرار کنه.
روبه فرشته مرگ گفت و باعث شد چانگبین سری تکون بده و از اونجا خارج بشه.
.
.
بعد از چند دقیقه درِ فلزی برای بار دوم باز شد و اینبار وویونگی وارد شد که حتی حاضر نبود سرش رو بالا بگیره.
قدم های لرزونی برداشت و دست هاش رو بیشتر از قبل مشت کرد.
میترسید سرش رو بالا بیاره و چهره ای رو ببینه که تمام این سالها، همه جا دنبالش گشته بود!
سعی کرد نفس هاش رو منظم کنه اما فایده ای نداشت، وقتی قلبش دیوانه وار به قفسه سینش میکوبید چطور باید نفس هاش رو آروم میکرد؟
بعد از چند ثانیه ای که برای وویونگ چندین سال گذشت بالاخره خودش رو به خدای مرگ که کنار یجی ایستاده بود رسوند و تعظیم دستو پا شکسته ای کرد.
-شر..شرمنده بابت دیر کردنم.
با صدایی که لرزش محسوسی داشت گفت و بعدش سرجاش خشک شد.
جرات رو نداشت، از گوشه چشمش میتونست صحنه تاری از پسری که وسط سالن روی زانو هاش نشسته بود رو ببینه، اما جراتش رو نداشت برگرده و واضح نگاهش کنه.
-هی؟ مشکل قلبی چیزی داری؟
فلیکس با سرخوشی روبه وویونگ که توی اون لحظه کل دنیا داشتن دور سرش میگشتن گفت و باعث شد پسر کوچیکتر با نهایت مظلومیت سرش رو بالا بیاره و نگاه ملتمسش رو به فلیکس بدوزه.
نگاهی که امیدوار بود فلیکس منظورش رو متوجه بشه!
بالاخره برگشت سمت کسی که چندین سال منتظرش مونده بود اما هیچ اثری ازش ندیده بود و با دیدن چهره ای که همیشه فقط توی خواب هاش میتونست ببینتش بالاخره اشک هاش روی گونه هاش افتادن.
با دیدن پسری که روبه روش روی زانو هاش افتاده بود چندین بار پلک زد، اون کسی بود که وویونگ کل زندگیش رو بخاطر پیدا کردنش میداد! و حالا درست روبه روش بود، درست کنارش اما درست وقتی که هیچ زمانی براش نمونده بود!
YOU ARE READING
YourSoul| Hyunin
Fantasy"داستانی دربارهی شیطانی که عاشق روح یک پسر بچه شده" هوانگ هیونجین، پسری که تنها فرزندِ شیطانه؛ وقتی از جهنم وارد زمین میشه..عاشق روح پسر بچه ای به اسم یانگ جونگین میشه، ولی هرگز خودش رو نشون نمیده و پنهانی معشوقش رو تماشا میکنه! یانگ جونگین، پسری...