Part14_16

842 140 58
                                    

پشت پسر مو قرمزی که جلوتر راه میرفت و کفشای آل استارش رو روی زمین میکشید راه میرفت و حتی لحظه ای هم ازش چشم برنمیداشت.
اینطوری میتونست راحت تر مواظبش باشه، يكبار گذاشته بود پسری که براش مهم بود توسط مادر خودش اسیب ببینه ولی قرار نبود یک اشتباه رو دوبار تکرار کنه.
جونگین درحالی که با ذوق به فروشگاهی که فاصله چندان زیادی ازشون نداشت اشاره میکرد قدم برداشتن رو متوقف کرد و منتظر موند تا هيونجين بهش برسه :
-هیونگ..هیونگ! رسیدیم.
انگشت اشارش رو سمت فروشگاه گرفت و یکی از دستای هیونجين رو بغل کرد.
هیونجين هم متقابلا دست پسری که ازش کوتاه تر بود و با لبخندی که لثه هاش رو معلوم کرده بود بهش خیره شده بود گرفت.
حتی نمیتونست ازش چشم برداره ، پسری که کنارش مثل بچه ها مشغول بالا پایین پریدن بود به طرز عجیبی براش پرستیدنی بود.
اگه قرار بود تصمیم بگیره خدایی برای خودش انتخاب کنه اون قطعا جونگین رو برای پرستیدن انتخاب میکرد.
دستش رو جلو برد و لپ جونگین رو به ارومی کشید، میدونست که این حالت طبیعی جونگین نیست و بعید میدونست بعد از درست شدنش بتونه دوباره همچین فرصتی داشته باشه پس حسابی با جونگین راه اومد و درست مثل پسر بچه ها باهاش رفتار کرد.
به ارومی وارد فروشگاه شد و پسرک کوچیکی که دستش رو بغل کرده بود رو سمت قفسه تنقلات برد:
-هرچی که میخوای بردار آلبالو! اگه بخوای حتی میتونیم این فروشگاه رو با خودمون ببریم.

جونگین با این حرف چشماش درخشید و خودش رو جلو کشید و درحالی که روی نوک پاهاش ایستاده بود تا قدش با قد هيونجين برابری کنه با ذوق تقريبا داد کشید:
- واقعا هیونگ؟ هرچی بخوام واسم میخری؟ میتونم هرچی که میخوام رو داشته باشم؟
هیونجين با شیفتگی سری به نشونه تایید تکون داد و دستاش رو قاب صورت ذوق زده جونگین کرد:
- البته! هرچیزی که بخوایو میتونی داشته باشی، من هرکاری میکنم تا لبخندت رو ببینم.
پسر بزرگتر با لبخند گفت، اهمیت نمیداد بعدش که جونگین برگرده به حالت عادیش چه برداشتی از حرفاش میکنه و اوضاع چطور میشه، الان تنها چیزی که واسش اهمیت داشت دیدن لبخند پسر روبه روش بود؛ درسته که اون به طور کامل جونگین نبود .. ولی هنوزم جونگین بود و هیونجين هرچیزی که به جونگین مربوط میشدند رو دوست داشت.
جونگین چتری های آلبالویی رنگش رو از روی صورتش کنار زد و درحالی که با ذوق اطراف قفسه ها چرخ میزد، رو کرد سمت دختری که با لباس فرم روبه روی درب ورودی ایستاده بود :
-‌میتونم یه سبد داشته باشم؟
دختر سری تکون داد و بعد از اون رفت و با سبد نسبتا متوسطی برگشت و اون رو سمت جونگین گرفت: "بفرمایید"
جونگین تعظيم نصفه نیمه ای کرد و سبد رو از دخترک گرفت.
-ممنون خیلی لطف کردید.
با لطافت تشکر کرد و برگشت سمت هیونجين؛ درحالی که با ذوق انواع آبنبات رو با طعم آلبالو داخل سبد میریخت راجع بهشون به هيونجين توضیح میداد :
-هرکدوم از اینا به تایم خاصی دارن، آبنبات های چوبی رو وقتایی میخورم که احساس غمگین بودن میکنم و این آبنبات های کوچیک برای وقتاییه که حوصلم سر رفته و یا کلافم و این آبنبات های گردی که میبینی برای وقتاییه که حالم خوبه.
هيونجين داشت سعی میکرد هم گوش بده و هم فکر کنه که چطور اون پسر درحالی که حتی مادر خودش رو هم به خاطر نمیاره انقدر دقيق و واضح راجع به تایم آبنبات خوردنش صحبت میکنه ولی حتی یک کلمه همه متوجه نمیشد، برقی که داخل چشمای اون پسر بود بیش از حد براش زیبا بود، یه انسان چطور تونسته بود انقدر زیبا باشه؟ و البته که فقط به چشم هيونجين اینطور به نظر میرسید.
جلوتر رفت و سبد رو از دست جونگین گرفت.
- اینطوری خسته میشی، من نگهش میدارم تو انتخاب کن.
جونگین با اشتیاق سر تکون داد و با بی صبری یکی از آبنبات های گردی که کمی پیش نشون داده بود باز کرد و داخل دهنش گذاشت و بخاطر طعم ترشی که زیر زبونش احساس میکرد لبخند زد. عجیب بود ولي هيونجين اون لحظه احساس کرد انگار به جونگین دنیارو دادن :
-بوی خوبی میده، یعنی در واقع بوی خوبی میدید چون توعم بوی آلبالو میدی.
جونگین سرش رو تکون داد و یکی دیگه از آبنبات هارو در اورد و درحالی که استین های سویشرت طوسی رنگش رو بالا میکشید کاغذ پیچیده شده دور ابنبات رو باز کرد.
-هيونگ توعم یکی میخوای ؟
بدون اینکه منتظر جواب هيونجين بمونه آبنبات رو توی دهنش پسر فرو کرد.
هيونجين به ارومی آبنبات رو توی دهنش جا به جا کرد و وقتی مزش داخل دهنش پخش شد کم کم داشت میفهمید چرا اون پسر انقدر عاشقشونه.
جونگین سمت قفسه دیگه ای دوید و به هيونجين هم اشاره کرد که به دنبالش بره.
یکی یکی شیشه های آبمیوه های آلبالو رو در اورد داخل سبد گذاشت و بعد از اینکه مطمئن شد هرچیزی که میخواست رو برداشته دستاش رو بهم کوبید.
-خب دیگه تمومه.
هیونجين با شنیدن این حرف لبخندی زد به جونگین اشاره کرد که بره بیرون و منتظر باشه تا اون حساب کنه.
جونگین هم بدون هيچ چون و چرایی از فروشگاه بیرون رفت و دم در منتظر هيونجين موند.
هيونجين نگاهی به اطراف انداخت و وقتی دید کسی اطراف نیست بشکنی زد که سبد توی دستش به کل ناپديد شد.
نیشخندی زد و از فروشگاه خارج شد .. 
جونگین با دیدن اینکه هیونجين دست خالیه لباش اویزون شد:
- هیونگ پس خوراکیا کجان؟
-ادرس خونتون رو دادم که بیارن اونجا، به هرحال سنگین بودن.
جونگین به نشانه فهمیدن سر تکون داد و دوباره یکی از دستای هیونجين رو بغل کرد، به طرز عجیبی توی اون حالتش هيونجين رو دوست داشت و این باعث میشد هیون احساس کنه قلبش داره توی دهنش میکوبه.
بدون اینکه هیچ حرف اضافه ای بزنن همونطور به راه رفتن ادامه دادن تا اینکه جونگین وسط راهش ایستاد، انگار که پاهاش قفل کرده باشن سر جاش خشک شد.
-جونگین؟ صدامو میشنوی؟
هیونجين با نگرانی رو کرد سمت پسری که بی حس زل زده بود به گوشه ای، دستاش رو گذاشت روی شونه های جونگین و تکون نامحسوسی بهش داد.
جونگین چشمای بی حسش رو از زمین گرفت و به چهره زیبای هیونجين داد : 
-دستاتو از روی شونه هام بردار، چرا فکر کردی میتونی بهم دست بزنی؟
هيونجين شوکه یکی از ابروهاش رو بالا داد و دستاش رو برداشت، حالا کم کم داشت میتونست جونگین واقعی رو ببینه!
جونگین با بی خیالی سری به نشونه تاسف تکون داد و دستاش رو داخل جیبش فرو برد و شروع به دور شدن از هیونجين کرد ولی هیونجين این اجازه رو بهش نداد و از دست پسرک گرفت و اون رو به عقب کشید تا شاید متوقف بشه :
طتنهایی کجا داری میری؟ یادته که بهت گفتم منيجرتم درسته؟
جونگین برای بار دوم با حالتی که انگار چندشش شده باشه دستشو از بین دستای هيونجین بیرون کشید.
- غريبه‌ای! از اینکه غریبه ها باهام حرف بزنن یا بهم دست بزنن بدم میاد!
این رو به تندی گفت و به راهش ادامه داد که اینبار هيونجين بدون اینکه بهش دست بزنه سعی کرد متوقفش کنه و روبه روش ایستاد.
+دارم میگم نمیتونی بدون من جایی بری، یادت نیست که یه ایدولی درسته، ولی مردم که میدونن تو یه سلبریتی! کافیه فقط یک نفر تورو بشناسه اونوقت آوار میشن روی سرت.
جونگین شونه ای بالا انداخت و هل نسبتا محکمی به هيونجين زد تا از سر راهش بره کنار ولى هيونجين حتی یک اینچ هم تکون نخورد.
-من به کمک احمقی مثل تو نیاز ندارم، تو با اون موهای بلند تابلوت و اون چشمای عجیب غریبت بیشتر از هرکسی جلب توجه میکنی!
-الان داری بهم میگی احمق؟ من احمقم یا تو که هرچقد بهت توضیح میدم تو یه ایدول و یه چهره مشهور این کشوری نمیفهمی؟
هيونجين در جواب حرفای بی حس جونگین سرش داد کشید و باعث شد جونگین یکی از ابروهاش رو بالا بده ، انگار قرار نبود هیچکدومشون به راحتی کوتاه بیان!
-نمیفهمم کدوم نفهمی تورو استخدام کرده؟ چرا داد میکشی؟ هرکجا که استخدامت کرده همین فردا اخراجت میکنه اگه گزارشت رو بدم!
-منو کشوندی اینجا و مجبورم کردی نصف فروشگاه رو واست بخرم که تهش گزارشم رو بدی؟
هيونجين طلبکارانه انگار که واقعا خريده باشه با لجبازی غرغر کرد و باعث شد چهره جونگین حتی بیشتر از قبل اتیشی بشه، درسته! اون عاشق یانگ جونگین بود ولی عاشق غرورش هم بود و هیچوقت هیچکس جرئت نکرده بود باهاش اینطور حرف بزنه و هیچوقت هیچکس بهش یاد نداده بود که کوتاه بیاد.
-واقعا؟ تو که بیشتر از من هیجان زده به نظر میرسیدی یه طوری بود که انگار با معشوقت رفتی سرقرار! حالا دیگه طوری رفتار میکنی انگار بهت ظلم شده؟
جونگین با حرص کلمات رو پشت سرهم چید و با داد حواله هيونجين کرد و انگار که حرصش خالی نشده باشه مشت محکمی روی صورت پسر مو بلوند کوبید.
هيونجين بهت زده چند قدم عقب تر رفت و دستش رو روی صورتش گذاشت،احساس میکرد اگه یکم دیگه ادامه پیدا کنه از سرش اتیش میزنه بیرون. 
دست مشت شدش رو بالا آورد که روی صورت جونگین بکوبه و تلافي مشتی که خورده بود رو دربیاره ولی برعکس جونگین اون نتونست! حتی تصور اینکه کاری بکنه که باعث بشه جونگین درد بکشه هم براش دردناک بود.
دستش به ارومی باز شد و نفسش رو با کلافگی بیرون فرستاد:
-خودت تنهایی هر جهنمی که میخوای برو ولی گیر افتادی خودت باید خودت رو نجات بدی.
جونگین مثل پسر بچه های تخسی که با وحشی بازی به هدفشون رسیده باشن سرش رو تکون داد و درحالی که کلاه سویشرتش رو با حرص روی سرش میکشید از هيونجين دور شد.

YourSoul| HyuninWhere stories live. Discover now