part33

538 135 45
                                    

چشم هاش رو با سرد درد شدیدی باز کرد اما چون سرش روی شونه هیونجین قراد داشت نوری روی صورتش نتابید.
فضای اتاقش سرد بود اما بالهای هیونجین دورش حلقه شده بودن و اون رو گرم میکردن.
به هیچ وجه نمیخواست اعتراف کنه اما آرامشی که الان داشت دریافت میکرد رو هیچوقت از هیچکس دریافت نکرده بود.
سرش رو از روی شونه هیونجین برداشت و به چشم های دو رنگ پسری که داخل بغلش به خواب رفته بود خیره شد.
طولی نکشید که ناخوداگاه عطسه ای کرد که باعث شد آب دهنش روی صورت بی نقص هیونجین بپاشه.
با دیدن صورت خیس هیونجین متوجه شد که چه گندی زده و چشم هاش درشت شد.
هنوز فرصت پیدا نکرده بود بابت عطسه اولی معذرت خواهی کنه که عطسه دوم هم به سراغش اومد و به طور کامل صورت هیونجین رو تف باران کرد.
-جونگین...
هیونجین با بیچارگی گفت و با پشت دستش سعی کرد صورتش رو پاک کنه.
- ببخشید.
جونگین درحالی که مشخص بود چقدر از گندی که زده شرمندس گفت و هیونجین بلافاصله سری به چپو راست تکون داد و با نگرانی به پسر توی بغلش خیره شد:
-سرما خوردی؟ معذرت میخوام همش تقصیر منه، اگه تنهایی ولت نمیکرد-
حرفش با انگشت اشاره جونگین که روی لب هاش نشست نصفه موند.
-هیس، خودم میدونم همه چی تقصیر توعه ادامش نده.
جونگین با کلافگی گفت و از سرجاش بلند شد و سمت کمد لباسش رفت.
هیونجین به نظر گیج میومد، رفتار جونگین ناگهانی خیلی باهاش فرق کرده بود.
-مطمئنی نمیخوای دکتر بری ؟
پسر بزرگتر پرسید و باعث شد جونگین سری تکون بده.
+بخاطر اتفاق دیشب...
هیونجین اروم زمزمه کرد و باعث شد جونگین که مشغول بهم ریختن کوه لباس هاش داخل کمدش بود برگرده و روبه روش بایسته.
پسر شیطان مردد بود، باید در این باره حرف میزد؟ اصلا درست بود که دربارش حرف بزنه؟
-بیا جلو.
جونگین گفت و با دستش به هیونجین اشاره کرد که جلو بیاد.
پسر بزرگتر خودش رو جلو کشید و جونگین ناگهانی بوسه کوتاهی روی لباش نشوند که باعث شد چشم های شاهزاده جهنم درشت بشن.
دقیقا چه بلایی سر جونگین اومده بود؟
-پشیمون نیستم.
مطمئن گفت و به چهره بی نقص هیونجین خیره شد.
پشیمون نبود، هیچ چیز غیر قابل درکی اونجا براش وجود نداشت، وقتی که هیونجین شروع کرده بود به نادیده گرفتنش و در عوض محبت کردن به جیسونگ متوجه احساساتش شده بود، اون هیونجین رو دوست نداشت، همچنان ازش متنفر بود، اما اون پسر و تمام عشقش رو فقط و فقط برای خودش میخواست. پس باید یه جوری، با یه حرکتی اون رو کنار خودش نگه میداشت. نمیدونست اسمش رو چی بذاره؟ وابستگی؟ شاید هم کمبود محبت و توجه؟
تا به حال هیچکس مثل هیونجین باهاش مثل یه الماس با ارزش برخورد نکرده بود و این برای پسری مثل جونگین که همیشه نیاز به محبت داشت اما نمیتونست بیانش کنه یکم زیادی بود.
هیونجین از سرجاش بلند شد و لباس های سیاه رنگ توی تنش رو مرتب کرد.
حالا که هیچ مسئله ای نبود باید از اونجا میرفت، همین الانشم زیادی جیسونگ رو تنها گذاشته بود.
-اگه مسئله ای نیست من میرم پیش جیسونگ.
جونگین با این حرف اخم هاش رو توی هم کشید، به طرز عجیبی روی رابطه اون دو نفر حساس شده بود و لجبازی نمیذاشت به این فکر کنه که جیسونگ بهترین دوستشه.
-نه!
مصمم گفت و چشم هاش رو به هیونجین دوخت،الان حاضر بود هرکاری بکنه تا هیونجین نره پیش جیسونگ.
جیسونگی که جونگین خودش بیشتر از هرکسی دوسش داشت.
شاید چون نادیدش گرفته بود و مشکلش رو به هیونجین گفته بود مثل بچه ها حسودیش شده بود و حالا داشت لجبازی میکرد.
+جونگین! خواهش میکنم، فقط یک ساعت لجبازی نکن.
هیونجین این رو گفت و سمت درِ اتاق جونگین رفت اما توسط دست هایی که به دستش چنگ زدن سرحاش متوقف شد.
-هیونجین..
جونگین اروم زمزمه کرد و هیونجین احساس کرد با شنیدن اسمش ناگهان چیزی ته دلش فرو ریخت، شاید اخرین دیواری که نسبت به جونگین وجود داشت؟
حالا دیگه احساس میکرد کاملا کور شده و هرچیزی که اون پسر بگه رو قبول میکنه.
این عشقی بود که هوانگ هیونجین سال ها ازش حرف زده بود، احساسی که باعث میشد شاهزاده جهنم فقط با شنیدن اسمش به چنین روزی بیفته!
چرا جونگین باهاش نرم شده بود؟ قلب هیونجین قطعا طاقت و آمادگی این رو نداشت.
-چرا پیش من نمیمونی؟
جونگین این رو گفت و بیشتر دست های پسر قد بلند تر رو بین دست هاش فشرد.
و قطعا که موفقیت از‌آن یانگ جونگین بود.
هیونجین بالاخره برگشت و دست هاش رو روی شونه جونگین گذاشت و اون رو نزدیک تر کشید.
+هرچی تو بگی!
---------
پاهاش رو پشت سرش کشید و وارد خونه ای شد که با جهنم فرقی براش نداشت، اومده بود اونجا چون هیچ جای دیگه ای نداشت.
پدرش کجا بود؟
نگاهش رو اطراف خونه گردوند..داخل خونه به اون بزرگی فقط گردو غبار دیده میشد.

YourSoul| HyuninWhere stories live. Discover now