نگاه مرموزش رو دور تا دور خونه میگردوند و پوزخند خاصی که روی لبش بود لحظه ای از روی صورتش پاک نمیشد.
اولش لجش گرفته بود، "اون سرم کلاه گذاشته و من رو اینجا زندانی کرده ؟"
حرفي بود که دائم به خودش میزد، ولی بعد از اینکه هیونجين رفت و بین افکار خودش تنها موند متوجه شد که امکان نداره کسی بتونه اون رو زندانی کنه و نفس راحت بکشه؟
-فقط صبر کن ببین ، همون بلایی رو سرت میارم که سر مینهو و آدماش اوردم، فقط یکم بدتر و زجر آور ترش!
پیش خودش زمزمه کرد و بدون اینکه هیچ تغیری توی حالت چهرش بده لگدی به گلدون سیاه رنگ بزرگی که گوشه خونه گذاشته شده بود زد، گرون قیمت بود و حدس میزد که عتیقه باشه، چه انتخابی بهتر از این؟!
گلدون سیاه رنگ با لگد فلیکس روی زمین پرت شد و طولی نکشید که با صدای وحشتناکی ترکید و تیکه هاش روی زمین پخش شدن.
سونگمین با شنیدن صدای بلندی که از هال شنید به سرعت از اشپزخونه خارج شد و با بهت به فليکسی که به دیوار تیکه داده بود و با پوزخند به تیکه های گلدون مورد علاقه خدای مرگ نگاه میکرد خیره شد.
+هي پسر داری چیکار میکنی؟!
قبل از اینکه سونگمین چیزی بگه تیونگ از سرجاش بلند شد و روبه روی فلیکس ایستاد. نگاهش سرد خشک و جدی بود، چیزی که باعث میشد هرکسی بترسه ولی راجع به فليكس؟ اون تازه سوژه دومش رو پیدا کرده بود!
- اوه یعنی تقصیر کی بود تیونگ شی؟
این رو گفت و توی یه حرکت از يقه پسر روبه روش گرفت و اون رو سمت قفسه بزرگ کتابی که کمی اونورتر بود پرت کرد.
تیونگ که توی حالت دفاعی نبود به راحتی پرت شد و با برخورد به قفسه كل اون رو تخریب کرد.
سونگمین که شاهد این صحنه بود بدون هیچ حرفي سمت طبقه پایین رفت تا خود شخص هادس رو بیاره که به این جریانات پایان بده.
طولی نکشید که هادس درحالی که اخم هاش رو درهم کشیده بود به هال خونش که انگار ترکیده بود نگاه میکرد.
کمی جلوتر رفت و با حرص چونه پسر مو نقره ای رو بین دستاش گرفت، اونقدری محکم گرفته بود که فليكس لحظه ای احساس کرد فکش درحال خورد شدنه.
+ اینا تقصیر توعه لى فليكس؟!
پسر کوچیکتر با حالت مصنوعی لباش رو اویزون کرد و سرش رو به چپ و راست تکون داد:
- معلومه که کار منه، نه پس کار اون بی غرضيه جاروکشه؟
با خونسردی گفت و در دنباله حرف اخرش به سونگمین که داشت به کمک تیونگ کتاب های ریخته شده رو جمع میکرد اشاره کرد و درست به چشمای دو رنگ هادس زل زد.
خدای مرگ که تا الان بیشتر اخلاقای اون پسر دستش اومده بود پوزخندی زد. خوب میدونست باهاش چیکار بکنه.
-بشین روی زمین
با لحن دستوری روبه فليکس گفت و منتظر واکنشش موند.
فليكس با این حرف یکی از ابروهاش رو بالا داد:
-نمیخوا-
قبل از اینکه بتونه حرفش رو کامل کنه با درد شدیدی که توی کل بدنش پیچید احساس کرد یکی استخون های پاهاش رو خم کرد و اون رو روی زمین نشوند.
از روی درد دادی کشید و خواست بلند بشه که با دردی وحشتناکی که توی پاهاش احساس میکرد شکست خورد و دست آخر روی زمین نشست
-چه بلایی سرم اوردی؟
هادس نیشخندش رو عمیق تر کرد و سرش رو به نشانه تاسف تکون داد.نیازی نبود جواب بده، خود فلیکس انقدری باهوش بود که متوجه بشه بخاطر
قراردادیه که باهاش امضا کرده.
+یکی از اون شیشه هارو بردار سایز متوسطش رو.
گفت و با ابرو به شیشه های سیاه رنگ گلدون که توی زمین پخش شده بود اشاره کرد.
فلیکس قطعا نمیخواست به حرفاش عمل کنه، ولی هیچی دست اون نبود!حتی یک کارش هم به اراده خودش انجام نمیشد و اگه سعی میکرد جلوش رو بگیره قطعا استخون هاش پودر میشدند.
ناچارن یکی از شیشه هارو برداشت و منتظر به خدای مرگ خیره شد، حقيقتا بیشتر داشت انجامشون میداد تا روش کار رو یاد بگیره. اگه هادس فکر میکرد به نقطه ضعف ازش پیدا کرده، فليكس راحت نمیشست تا از اون به عليهش
استفاده بشه.
+حالا بین دستت فشارش بده. تا وقتی که من بهت اجازه ندم نمیتونی ولش کنی.
دستوری گفت و بلافاصله بعد از گفتن حرفش فلیکس شروع به فشار دادن شیشه بین دستش کرد و طولی نکشید که خون سیاه رنگی از دستش شروع به جاری شدن کرد. لبه های تیز شیشه به راحتی پوست فلیکس رو بریده بودن و توی
گوشتش فرو رفته بودن و خون ریزی با هر فشار شدید تر میشد.
+همونطور که میبینی تو کاملا تحت فرمان منی، حرفی برای گفتن نداری؟
خدای مرگ درحالی که دست هاش رو به کمرش زده بود پرسید و منتظر ایستاد.
- اینجا چیپس ندارین؟ ليموييش؟
فلیکس رندوم ترین جواب ممکن رو داد و انگار نه انگار که کف دست راستش بریده شده و داره خونریزی میکنه نگاهش رو دور اطراف گردوند تا به اصطلاح
"چیپس" پیدا کنه.
شاید سونگمین یا تیونگ و یا هرکس دیگه ای منتظر یه معذرت خواهی از طرف فلیکس بودن ولی خدای مرگ به هیچ وجه نیاز نداشت تا کلمه "معذرت میخوام"
رو از فليكس بشنوه، اگه میشنید اونوقت متوجه میشد که اشتباه کرده.
تک خندی زد و با دستش به شیشه اشاره کرد:
+ ولش کن.
فليكس با این حرف خونسرد شیشه خونی رو ول کرد و روی زمین ولش کرد و از سرجاش انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده باشه بلند شد.
+برو دستت رو سونگمین پانسمان کنه.
خدای مرگ درحالی که روی کاناپه میشست تا خوندن کتابش رو ادامه بده گفت و فليكس چهرش رو جمع کرد.
-سونگمین؟ نه ممنون نمیخوام دستم بخاطر یه احمق عفونت کنه.
بیخیال گفت و دستش رو به بالشتک سفید روی کاناپه مالید که کل اون رو به کثافت کشید. و حالا رنگ سیاه به خوبی روی اون توی ذوق میزد.
+نه فلیکس نکن! بشین سرجات.
خدای مرگ با دیدن این صحنه به شدت داد کشید و با حرص فليكس رو سرجاش نشوند، ظاهرا قرار نبود لحظه ای آرامش داشته باشه!
اگه همگی میخواستن صادق باشن اعتراف میکردن که فلیکس توی این یک ساعتی که تازه اومده بود اینجا روی اعصاب همشون رفته بود! و راجع به
سونگمين؟! اون حالا از شدت عصبانیت به سختی نفس میکشید ولی نه چیزی میتونست بگه و نه کاری میتونست بکنه.
-پس دستمو چیکار کنم؟!
فليكس با بیخیالی پرسید و اینبار خون روی دستاش رو روی صورت هادس کشید.
+فليكس تمومش کن!!!
خدای مرگ اینبار جوری داد کشید که پنجره های بزرگ خونه شروع به لرزیدن
کردن ولی پسر کوچیکتر با خوشحالی یکی از پاهاش رو روی اون یکی پاش انداخته
بود و درحالی که به زخم باز روی دستش نگاه میکرد شونه ای بالا انداخت:
- پس میگی خون روی دستم رو چیکار کنم؟!
پسر مو نقره ای گفت و خدای مرگ با کلافگی سر تکون داد، کی اینجا قدرتمند ترین بود؟ یه پسر بچه با خودش ؟ ظاهرا که اون نیمه شیطان ساده کارش رو خوب بلد بود.
+باشه بشین سرجات، تاکید میکنم لي فليكس بشین سرجات تا دستت رو پانسمان کنم.
YOU ARE READING
YourSoul| Hyunin
Fantasy"داستانی دربارهی شیطانی که عاشق روح یک پسر بچه شده" هوانگ هیونجین، پسری که تنها فرزندِ شیطانه؛ وقتی از جهنم وارد زمین میشه..عاشق روح پسر بچه ای به اسم یانگ جونگین میشه، ولی هرگز خودش رو نشون نمیده و پنهانی معشوقش رو تماشا میکنه! یانگ جونگین، پسری...