هری درحالی که دراکو وسطه پاش بود و یه رونشو رو شونش گذاشته بود جواب تماس پیو رو داد
ه: سلام قهرمانه من.
پیو: سلام بابا، ببخشید بد موقع زنگ زدم امیدوار خواب نبوده باشی
ه: نه عزیزم خیلیم به موقع زنگ زدی
د: خیلیم بی میقیع زینگ زیدی. ریدی با این بچه تربیت کردنت
دراکو به آرومی گفت و با قیافه کج و کوله ادای هری رو در آورد و اون بدون اینکه واکنشی نشون بده تا پیو متوجه بشه زد تو سر دراکو تا ساکتش کنه.
د:اخ چرا میزنی مرتیکه
هری دستشو رو دهن دراکو گذاشت و به دوربین لبخند زد.
پیو: بابا وقت نشد راجب اتفاقی که افتاد صحبت کنیم. باور کن من کاری نکردم.
ه: میدونم عزیزم این برام واضحه
دراکو که دید هری غرقه حرف زدنه به کارش ادامه داد و دیکشو تو دهنش فرو کرد. هری چشماشو لحظه ای بست اما سریع ظاهرو حفظ کرد.
پیو:بابا حتما خیلی ازم عصبی شد اره؟ من شمارو ناامید کردم.
دراکو دستشو رو بالزای هری کشید و دیکشو تا ته حلقش فرو برد. هری با لحنی گرفته گفت
ه:اوه اره
پیو: متاسفم بابا. من تمام تلاشمو میکنم تا اینو جبرانش کنم.
ه: وای نه...منظورم نه بود. نه نه تو ناامیدمون نکردی
پیو: اما خودت الان اینو گفتی.
ه: نه نه. من چیزه. با هوا بودم. هراز گاهی باهوا حرف میزنم. بخاطره فشاره میدونی بزرگترا فشار روشون زیاده.
دراکو با سرعت برای هری ساک میزد و تو همین ما بین انگشتاشو تو سوراخش فرو کرد.
ه: اخخخخ
پیو: بابا خوبی؟
ه:اره اره...منظورمه اخ به این روزگار اخ به این زندگی بد دوره زمونه ای شده.
پیو ابرویی بالا انداخت و چند لحظه سکوت کرد. دراکو انگشتشو تو سوراخ هری تکون میداد و براش ساک میزد و اون داشت تمام تلاششو میکرد که پسرش متوجه عه این موضوع نشه.
پیو: اوه...اوه...الان متوجه شدم.
دوزاری اسکورپیوس افتاد و بچه ی بیچاره از شرم سرخ شد.
پیو: میگم چیزه. چیز. ام من باید بخابم.
ه: نه عزیزم میتونی باهام...اوووم...حرف بزنی
هری لبشو گاز گرفت تا ناله نکنه و باعث شد پیو بیشتر خجالت زده بشه.
پیو: نه نه. باید مسواک بزنم و خوابگاه خیلی شلوغ میشه. بعدا حرف میزنیم به کارت برس. یعنی به زندگیت . نه به خوابت. اه.
پسر کوچولو هول شده بود و داشت کلمات رو قاتی میکرد
ه: باشه عزیزم فردا قول میدم حرف بزنیم. فعلا شب بخیر
پیو: شب بخیر بابا
پیو قطع کرد و هری گوشیشو به کنار پرت کرد و لباس دراکو رو کشید و به سمته خودش بالا آوردش.
ه: نزدیک بود جلوی پسره ۱۲ سالم ناله کنم. چه مرگت شده توووو
YOU ARE READING
Darker of darkest
Fanfictionشاید بتونیم اتفاقات رو به تعویق بندازیم اما نمیتونم تغییرشون بدیم چون اتفاقی که باید بیوفته میوفته و ما فقط میتونیم از شدتش کم کنیم، مگر از مبدا تغییرش بدیم. فصل دوم darkest. در ادامه ی بازی با زمان اتفاقاتی در هاگوارتز رخ میده که سرنوشت همه رو به...