Part 22

155 18 3
                                    

ه:بهم توضیح بده. این پرونده چه ربطی به ما داره؟
هرماینی پرونده رو باز کرد و هری تیترش رو خوند.
ه: سفر در زمان؟ ممکنه بچه ی من زنده باشه؟
هرما: نه هری متاسفانه احتمال این وجود نداره. چیزی که میخام بگم بزرگ‌تر از این حرفاست.
ر: دخترای من که تو خطر نیستن؟
هرما: هنوز نمیدونم رون.این پرونده نشون میده که یکی از آینده یا از گذشته وارد جوه دنیای ما شده اما نمیدونم چطوری و به چه قصدی فقط میدونم با ماها زیاد حال نمیکنه.
ه: چرا این فکرو میکنی؟
هرما: وقتی داشتم پرونده رو بررسی میکردم به یه سرنخ برخوردم. اولین واکنشه جوی توی این منطقه انجام شده.
برگه هارو به هری داد و اون با دیدنش چشماش گرد شد.
ه: یتیم خانه ی سنت دیاگون؟ این جاییه که تام ریدل اتیشش زد؟
هرما: دقیقا. من به اونجا رفتم و با موجود یا حالا نمیدونم انسان، دیو ،روح یا هرچی که بود ملاقات کردم. نمیتونستم ببینمش فقط باهام حرف زد. اون اسکای و انابلو میشناخت برای همین سخت میشه فهمید از گذشتست یا آینده‌. تنها اطلاعاتی که ازش دارم اینکه یه مونثه. در ضمن اون بهم گفت که برای انتقام اومده برای انتقام بچه و عشقی که ازش گرفتم.
ه: اول از همه این اتفاقات تو جایی اتفاق افتاده که برای تام ریدل مهم بوده دوم اون زن برای انتقام برگشته سوم خانم چاق که بهم گفت رفت و آمد های مشکوکی رو حس میکنه که فقط در زمان ولدمورت حسش کرده . اینا قطعا به ما مرتبطه. همه ی ما در خطر بزرگی هستیم. بچه ی من در امان نیست و من اجازه نمیدم اونم مثل قبلی از بین ببری.
هری با خشم از جاش بلند شد که هرماینی دستشو گرفت.
هرما: هری میدونی که اسکورپیوس فقط به دست سازندش آسیب پذیره و تا وقتی خودش اراده نکنه و سازنده هاش اقدامی نکنن اون آسیبی نمیبینه.
ه: شاید بخاطره همینه که ازت میترسم هرماینی. از کجا معلوم بچه ی منو نکشی؟ مگه با اسکای اینکارو نکردی؟
هرماینی خجل زده عقب رفت و سرشو پایین انداخت. هری ادامه داد
ه: پس برای همین بهمون پیشنهاد یه جادوزاده رو دادی؟ میخاستی عذابه وجدانتو کمتر کنی؟ صبر کن ببینم نکنه چشمه پیو بخاطر یادآوریه اسکای کوره؟ تو از قصد اینکارو کردی؟
هرما: نه هری قسم میخورم این یه اتفاق بود. من یا نارسیسا هیچ دستی تو این موضوع نداشتیم. این به همون مسئله ی فلسفی ای که توضیح دادم برمیگرده. اتفاقاتی که افتاده بودن تکرار شدن فقط به نحوه دیگه و در زمان دیگه.
ه: متاسفم. نمیتونم باورت کنم. تو این همه سال همه چیو ازم پنهان کردی. من حق داشتم که راجبش بدونم.
هرما: متاسفم. این زندگیتو خراب میکرد. تو تازه خوشبختی رو حس کرده بودی نمیخاستم مشکلی برات پیش بیاد.
هری جلو رفت و تو صورت هرماینی ایستاد.
ه: تصمیمش با خودم بود نه با تو.
راهشو کشید و از در بیرون رفت. هرماینی با گریه روی مبل نشست و با دستاش چشماشو مالید. رون آهسته تو خونه قدم زد و دری که هری حتی به خودش زحمت نداد ببنده رو بست. غمگین بود و از شنیدن حقایق شوک زده وسط پذیرایی ایستاد و به هرماینی نگاه کرد.
ر: من اینقدر بهت نزدیک‌ نبودم تا در جریان قرارم بدی؟ من لایقه یه توضیحه خشک و خالی نبودم؟
رون با ارامش پرسید و هرماینی بلند شد و خودشو تو بغلش انداخت و جواب داد.
هرما: من نمیخواستم از دستت بدم. تو قلبه مهربونی داری رون نمیتونستی اینارو تحمل کنی. ما زندگی سختی داشتیم نمیخاستم کوچک ترین ریسکی رو تو بکنم.
رون دستای هرماینی رو از دورش باز کرد و بهش خیره موند.
ر: تو قشنگیه اسم عزیز ترین افراد زندگیمو به اشتباه ترین شکل ممکن خراب کردی.
رون چیزی نگفت و از هرماینی دور شد.
هرما: رون. نرو. خواهش میکنم.
هرماینی با بغض گفت اما رون بی توجه بهش رفت تو اتاق و درو بست.

وقتی هری حقایق رو میفهمه یوهوهاهااااا
ممنون که ففو میخونید یکم در اپ کردن وقفه میندازم چون تایم امتحاناست و همه درگیرن. امیدوارم نمره های خوبی بگیرین
یکتا💚

Darker of darkest Where stories live. Discover now