Part21

150 15 1
                                    

هرماینی جوه خونه رو آروم کرد و هرکدوم یه سمتی نشستن. هری پاهاشو عصبی تکون میداد و رون دست به سینه منتظر جواب بود.
هرما: چیزایی که بهتون میگم ممکنه سنگین باشه ازتون میخام درکش کنید.
ه: فقط سریعتر حرفتو بزن
ر: هی با زنم درست حرف بزن
هرما: دعوا نکنید. ساکت باشید.
هرماینی داد زد و جفتشون ساکت شدن.
هرما: وقتی ۱۷ سالمون بود اتفاقای مهمی تو زندگیمون افتاد اتفاقایی که شما اونو به یاد نمیارین. اما من با جزئیات یادمه.
ه: چرا؟ طلسممون کردی؟
هرما: هری اجازه بده حرفم تموم شه.
هری عصبی به مبل تکیه داد و هرماینی ادامه داد.
هرما:یه دختری سال ۲۰۰۷ وارد هاگوارتز شد به اسم اسکای اون موهای بلوند بلند و پوست سفید و چشمای سبز رنگ داشت. ولی روی چشم راستش یه زخم عمیق بود. کلاه توی انتخاب گروهش به مشکل خورد و بین اسلترین و گریفیندور مونده بود. در آخر خودش گریفیندورو انتخاب کرد. اما این همه ی داستان نبود اون رفتاره عجیبی داشت. از همه چیزه ما با خبر بود و از تو متنفر بود. بخاطر تنفری که از تو داشت به دراکو نزدیک شد تا میونتونو بهم بزنه توام که به این قضیه شک کرده بودی پیگیرش شدی اما هرچقدر بیشتر نزدیک میشدی تنفرش از تو بیشتر میشد و حافظتو پاک میکرد. یعنی با همه ی ما اینکارو میکرد. یه روز که باهاش تو اتاق ضروریات دعوا کردی من پشت یه ستون قایم شدم و متوجه شدم با دختری به اسمه آنابل حرف میزنه. اونا میخاستن تورو از دراکو جدا کنن و همه رو باهات دشمن کنن تا تو توی جنگ با ولدمورت تنها باشیو شکست بخوری.
ه:اونا...اونا دقیقا کی بودن؟
هری با نگرانی پرسید و هرماینی با ناراحتی جواب داد.
هرما: اسکای دختر تو و دراکو بودو از آینده اومده بود. تو زمانه اون تو دراکو رو کشته بودی.
ه: چی؟ من دراکو رو کشته بودم؟ این دیگه چه چرت و پرتیه؟ من حاضرم بمیرم اما‌ نمیزارم اتفاقی برای دراکو بیوفته.
هرما: دروغ ندارم بگم که.
رون سرشو خاروند و پرسید
ر: پس آنابل کی بود؟ آخر چی به سرشون اومد؟
هرما: آنابل دختر ولدمورت و نارسیسا بود. اون یه جادوزاده بود درست مثل اسکورپیوس. ولدمورت از ناراحتی نارسیسا بعد از از دست دادن دخترش سو استفاده کرد و یه جادوزاده باهاش درست کرد که از قضا آخرین جان پیچ بود.
ر: خدای من. نمیتونم باور کنم اسم دخترامونو از چنین فاجعه ای انتخاب کردی
رون عصبی گفت و دستشو به سرش کوبید هری که تا الان تو شوک بود ادامه داد.
ه: چه بلایی سرش اومد؟
هرما: منو دراکو داشتیم این معمارو حل میکردیم تا اتفاقایی که افتادن نیوفتن اما این یک روند فلسفی و علمی بود ما نمیتونستیم مشکلو حل کنیم مگر از مبدا همه چیز رو عوض میکردیم و مبدا نارسیسا بود که نباید آنابل رو درست میکرد و اگر این اتفاق نمیوفتاد تو و دراکو هم اسکای رو درست نمیکردین و اینطوری همه چیز در کمال صلح ادامه پیدا میکرد.
ر: اما متوجه نمیشم. چطور تونستین در زمان سفر کنید؟ من یادمه تا زمان جنگ تمامه زمان برگردون ها از بین رفته بودن.
هرما: دقیقا رون دقیقا. مشکل اصلی همین بود. اسکای و آنابل قدرت سفر در زمان رو داشتن اما به تنهایی نمیتونستن نارسیسا رو قانع کنن برای همین یکی از ما باید باهاشون میرفت. اول من داوطلب شدم اما اگر دقیق به داستان نگاه کنی و اسکای و انابلی نباشن من تو گذشته گیر میکردم و دیگه نمیتونستم به زمان خودم برگردم.
ه: پس چیکار کردین؟
هرما: اسکای و دراکو به ۲۰۲۲ رفتن و نارسیسای پیرو پیدا کردن. کسی که نارسیسای جوان رو قانع کرد ، خودش بود.
ر: وای خدای من مغزم درد گرفت من هیچی از حرفات نمیفهمم.
رون موهاشو کشید و هرماینی لبخندی همراه با بغض زد
هرما: دقیقا همون تایمم همینو گفتی
هری جلو تر اومد و تو صورت هرماینی نگاه کرد.
ه: بعدش؟
هرما: بعدش اسکای به من یه معجون و روشو درست کردنشو داد تا همه چیز رو به یاد داشته باشم. اون موقع نمیدونستم چرا اما الان فهمیدم . اون احتمال این رو میداد که مشکلی در آینده پیش بیاد و در این شرایط یکی باید همه چیز رو بدونه تا بتونه مشکلو حل کنه. من از اون معجون خوردم و همه چیز رو به یاد دارم از طرفی برام دردناکه چون شاهده خداحافظی تلخ اسکای و انابل باهم بودم. اونا همو بوسیدن و خاکستر شدن.
ر: همو بوسیدن؟ باهمدیگه بودن؟
رون با تعجب پرسید و هرماینی سرشو به مثبت تکون داد.
ر: ببین باشه من مثله شماها باهوش نیستم اما اگه نارسیسا مادره انابل بوده و اسکای بچه ی دراکو یعنی اونا عمه و برادر زاده بودن.
هرما:اره اما اسکای اینو تا آخرین لحظه ها نمیدونست. یکی از دلایلی که کمک کرد تا این مشکلو حل کنیم فهمیدنه همین حقیقت بود.
هری دستشو رو صورتش کشید و سکوت کرده بود رون و هرماینی بهش نگاه میکردن و منتظره واکنشش بودن.
ه: این پرونده. این چیه؟
هری پرسید و هرماینی با من من جواب داد.
هرما: چیزه...چیزه خوبی نیست

Darker of darkest Where stories live. Discover now