Part-97-98

103 6 9
                                    

(سال ۱۹۷۸ شب کریسمس آنابل و پیتر)
هوای سرد به اندازه کافی فضارو خشک و بی احساس کرده بود و تاریکی اسمون نمای تیره تری به زمستون برفی میداد اما درست وسط همین سرما و تاریکی ، نور سوی کوچکی از خونه پیتر و انابل به جهانِ پر از خشونت و بی مهر اونها میتابید
آنا:عزیزم؟
آنابل با بی حوصلگی همسرشو صدا زد و با لپای کپل و از حرص قرمز شدش منتظر جواب موند هرچند که پیتر با اولین کلمش دوباره به اتاق برگشت و منتظر ادامه جملش نموند
پ:جانم؟
آنا:دوباره همون اتفاق افتاد
آنابل گفتو غر زد و لباش انحنای معصومی گرفتو اویزون و دلخور به سمت پایین اومد.پیتر با خوشرویی جلوش خم شد و نوک دماغشو بوسید و با صدای مردونش بهش دلگرمی داد
پ:خب بچم بزرگ شده دیگه برای همین نمیتونی از جات بلند شی
آنا:بچت داره دهنه منو سرویس میکنه
انابل با عصبانیت دستاشو بهم گره زد و با اخم روشو از پیتر برگردوند اما حتی این حسادتش هم در نظر پیتر قشنگ و تو دلبرو بود
پ:سر بچم غر نزن خب کوچولوعه گناه داره
پیتر هم به تقلید از زنش لباشو اویزون کردو آنابل خندید و دستاشو دوره شونه های پیتر حلقه کرد و با کمکش به سختی بلند شد
آنا:اخ
پ:چیشد؟
آنا:امروز خیلی بی قراره.همش تکون میخوره
نگرانی چند دقیقه پیش پیتر جاشو به ذوق و شوق داده بود
پ:باباش فداش شه
خم شد و شکم برامده انابلو بوسید.کی فکرشو میکرد مردی به این ابهت در مقابل زن و بچش تا کمر خم بشه و از ته قلبش بهشون عشق بورزه؟
آنا:این بچه امروز به دنیا میاد من میدونم
پ:عزیزم توام که هربار تکون میخوره میگی داره به دنیا میاد
آنا:نه پیتر باور کن راست میگم اخ..خیلی امروز اذیتم میکنه
انابل با درد نفسشو بیرون داد و پیتر برای دلگرمی دستشو رو کمرش کشید تا اروم بشه
پ:درد داری؟
آنا:اووووم
آنابل لباشو به هم فشار داد و به شونه ی پیتر چنگ انداخت.این از انتظار پیتر خارج بود و حالا واقعا نگران شده بود
پ:عزیزم جدی ای؟تو واقعا جدی ای؟
پیتر به لکنت افتاده بود اما وقتی دقیق تر شرایطو بررسی کرد و ناخونای انابلو تو پوست دستش احساس کرد فهمید که این نمیتونه یه شوخی مسخره باشه
آنا:به قیافم میخوره شوخی داشته باشممممم؟
آنابل داد زد و سعی کرد پاهای ضعیفشو کنترل کنه تا با این اوضاع زمین نخوره اما درد بهش هجوم اورده بود و صدای شکسته شدن تک تک استخوان هاشو میشنید.قیافه پیتر هم وحشت زده بود یعنی اونم این صدارو میشنوه؟؟ هرطور حساب میکرد نمیتونست پازل هارو کنار هم بزاره چون صدا واضح تر میشد و حالا که بهش دقت میکرد میفهمید این ربطی به دردش نداره بلکه این سر و صداها از پذیرایی میومد
پ:تو بودی؟
آنا:عاق...حاملم بمب اتمی نیستم که
پ:نیستی؟
آنا:پیتتتتتر.اخخخخخ
آنابل درد میکشیدو دیگه نمیتونست وزنشو تحمل کنه پس اروم اروم تو بغل پیتر سر میخورد و سعی میکرد بشینه اما درست وقتی که حس میکرد هیچی نمیتونه بیشتر از این سوپرایزش کنه اسکای و اسکورپیوس وارد اتاق شدن و با دیدنشون شوکه شد
آنا:ش..شما؟اینجا؟؟عاخخخخ
درد اجازه نمیداد تا جملشو تکمیل کنه چون حتی برای نفس کشیدن هم قدرت کافی نداشت
آنا:فاک اخخخخخخ
آنابل به خودش میپیچید و لیزی وسط پاهاشو حس میکرد.لعنتی واقعا داشت اتفاق میوفتاد و پاهاش خیس میشد
اس:شت
پ:فاک فاک فاک
پیتر دستپاچه شده بود و هیچ ایده ای نداشت که باید چیکار کنه اما برخلاف اون اسکورپیوس با این شرایط اشنا بود پس با قاطعیت سینه سپر میکنه
پیو:کیسه ابش پاره شد.عجب پاقدمی داشتیما، باید همین الان بره بیمارستان
اس:من کمکش میکنم.پیتر تو ماشینو آماده کن.
آنا:اخخخخخخ...اسکای..کمک ...ایییییی(زور)
اسکای دستشو گرفتو خواهرشو به سمت در میبرد. اونا تو آپارتمان، طبقه سوم زندگی میکردن و باید از پله ها میومدن که با وضعیت انابل تقریبا یه کار محال بود
آنا:نمیتونم.نه نه نمیتونم تکون بخورم
انابل هق هق کرد و پیتر رو به بقیه با استرس گفت
پ:جادو کنید، مگه جادوگر نیستین؟ دردشو کم کنید
پیو سرشو تکون میده و مانع میشه
پیو:نمیدونیم رو بچه چه تاثیری میزاره، ممکنه خطرناک باشه
آنا:نه بچم نه عاخخخ
به لباسش که خیس خیس شده بود چنگ زد و ناله کرد.شرایط بحرانی بود و چه کسی توانایی مدیریت کردن این شرایطو به نحو احسنت داشت؟افرین زنی که مدام این دردو تجربه میکردو ازش گذر میکرد، درسته اسکای همون زن بود
اس:باید بیای آنا وگرنه بچت میمیره
آنا:نمیتونم(هق هق)نمیتونم
از درد به خودش میپیچید و هنوز چنتا پله هم پایین نیومده بود
آنا:اخخخخخخ،مامانننن(هق هق)
شاید این درسته که وقتی درحال درد کشیدنیم به اولین کسی که پناه میبریم مادرمونه اما انابل و اسکای خودشون از شر مادرشون خلاص شده بودن و حالا در بدترین شرایط جز خودشون هیچکسو نداشتن
اس:قوی باش فقط یکم مونده
آنابل داشت بیحال میشد.اینقدر درد داشت که ممکن بود هر لحظه از فشار بیهوش شه
اس:آنا؟آنابل؟صدامو میشنوی؟
آنابل داشت رو پاهاش میوفتاد که پیو از پشت گرفتش
پیو:اگه بیهوش شه دیگه نمیشه کاری کرد باید بچه همین الان به دنیا بیاد
اس:اما وسط راه پله؟
پیو:چاره ای نیست
اس:تو باید زایمانش کنی
پیو:من؟ اما من تخصص ندارم
آنا:اخخخخخ
انابل زجه میزد و صورتش از درد قرمز شده بودو این نگرانی اسکایو بیشتر میکرد
اس:پیو سریع تصمیم بگیر
اسکای داد زد و پیو به خودش جنبید چون وقت نداشت تا مخالفت کنه اون باید همین الان خاهر زنشو نجات میداد
پیو:بزار بالشت بیارم.حوله و آب میخام لعنتی من نمیدونم باید چیکار کنم
پیو ترسیده بود اما چاره ای نداشت
آنا:تو...تو کمده..اخخخ هوف هوف
پیو سریع بالشت آورد و آنابل ابتدای راه پله نشست و اسکای پشتش نشست تا بهش تکیه کنه و دستاشو گرفت
پیو:هیچ وقت فکر نمیکردم این صحنه رو ببینم
پیو روشو اونور کرد و نخاست به مجرای زایمان آنابل نگاه کنه
اس:برای زایمان باید نگاه کنی
پیو:اون اندام خصوصیه خواهرته
آنا:خفه شوووو...فقط این لنتیو از من بکش بیروننننن
با هر غرشی که میکرد پیوی بیچاره بیشتر از قبل موذب میشد اما انگار اینبار واقعا مجبور بود
پیو:باشه باشه وقتی به سه رسیدم باید زور بزنی با شمارش من..۱..۲..۳
آنا:اییییییی ماماننننن
پیو:خوبه.چند لحظه صبر کن..(مکث)حالا دوباره..۱..۲..۳
آنا:اییییی،نمیتونممممم
اس:قوی باش باید به دنیا بیاریش تو میتونی
آنا:اییییی
پیو:خوبه خوبه. دارم سرشو میبینم
آنا:التماست میکنم.بیارش بیرون.دیگه نمیتونم زور بزنم
پیو:باید بزنی وگرنه بچه خفه میشه
آنابل دست اسکایو فشار داد و زور زدو سره بچه بیرون اومد
پیو:سرش بیرون اومد...آنا باید بازم زور بزنی
پیو گفت اما وقتی واکنشی ندید فهمید آنابل بیهوش شده
پیو:نه نه...اینطوری خفه میشه اسکای بهوشش بیار
اس:آنا؟عزیزم؟آنابل؟
اسکای به صورت آنابل کوبید اما اون بیهوش شده بود
پیو:اسکای جاتو باهام عوض کن خودمون باید به دنیا بیاریمش
اسکای انابلو دراز کرد و رفت وسط پاهاش پیو بالای شکمش ایستاد و با دوتا آرنجش به شکم آنابل فشار وارد کرد
اس:داره میاد ادامه بده
پیو بیشتر فشار داد و بچه از کانال زایمان خارج شدو شروع به گریه کرد
اس:اون به دنیا اومد.پیو موفق شدیم
صدای گریه نوزاد تو راهرو پیچید و اسکای به گریه افتاده بود درسته که مدیریت بحران داشت اما الان که دستاش میلرزید فهمیده بود که فقط ظاهرو حفظ کرده و اونم عمیقا ترسیده بود
پیو:باید انابلو ببریم بیمارستان
اس:پیو.. اون پسره
به هم لبخند زدن که پیتر همراه پرستارا با عجله از پله ها اومد بالا
پ:ب.ب.به دنیا اومد؟
اس: اون پسره
پیو:مادر بیهوش شده.نبض داره اماضعیفه.همین الان باید بره بیمارستان
با کمک پیو و پیتر آنابلو روی برانکارد گذاشتنو به بیمارستان منتقل کردن و در تمام این مدت بچه تو دستای اسکای بودو لحظه ای ازش جدا نشد و همگی با تیم پزشکی به سمته بیمارستان رفتن

Darker of darkest Where stories live. Discover now