Part 48

138 14 6
                                    

اسکورپیوس همینطور رو زمین نشسته بود و چیزی نمیگفت. اشکاش به درشتی مروارید از چشماش به روی گونش سر میخورد.
ه: دراکو باید یه کاری کنیم. الان نیم ساعته رو زمین نشسته و هیچی نمیگه
د: بهش زمان بده هری.
ه: اما اون داره نابود میشه
د: عزیزم باید بزاریم با غمش کنار بیاد.
هری و دراکو به آرومی با هم صحبت میکردن و از اسکورپیوس دورتر ایستادن.
پیو: بابا ؟
پیو با صدایی خشک و غمزده صداشون کرد و هری به سمتش دوید و جلوش نشست.
ه: جانم پسرم؟ چی میخای؟
پیو: من از دستش دادم.
پیو با ناراحتی گفت و به هری خیره شد. غم تو چهرش موج میزد و این هریو اذیت میکرد.
ه: متاسفم پسرم
پیو: تمام زندگیم...تمام زندگیه خفت بارم، اون عاشقم بود. منم عاشق اون بودم. مگه نمیگفتی عشقای واقعی همیشه به هم میرسن؟ تو..تو مگه اینو بهم نگفتی وقتی خیلی بچه بودم؟
ه: گفتم عزیزم.
هری با ناراحتی تایید کرد و سرشو پایین انداخت.
پیو: پس چرا من دیگه ندارمش؟ چرا نباید الان دستاش تو دستم باشه؟
ه: پسرم، بهتره فراموشش کنی
پیو: فراموشش کنم؟ چطوری فراموشش کنم؟ تو میتونی نفس کشیدن رو فراموش کنی؟ اون برای من نفس بود ، هوا بود، هرچیزی که میخاستم بود
پیو با عصبانیت داد زد و لباسشو میکشید. رگ گردنش بیرون زده بود و صورتش از اشک خیسه خیس بود. هری از ناراحتیش عذاب میکشید اما کاری ازش برنمیومد پس سکوت کرده بود.
پیو: من..من درستش میکنم. من نمیتونم نه..تحمل اینو ندارم دیگه نه..باید درستش کنم. اره من باید درستش کنم
تلو تلو خوران از زمین بلند شد و صورتشو پاک کرد. رفتارش مثه دیوونه ها شده بود. اون پسر از هم فرو پاشیده بود.
پیو: من برمیگردونمش. اره من میتونم. چوب دستیم، چوب دستیم کجاست؟ بابا چوب دستیم کجاست؟
رو به دراکو گفت و اون جلو اومد و شونه هاشو گرفت
د: پیو، اون دیگه رفته.
پیو: نه. دروغ میگی.
د: دروغ نمیگم پیو و تو اینو میدونی. اسکای از پیشه ما رفته.
پیو: نه..اینقدر بهم دروغ نگوووو
دراکو رو هول داد و اون چند قدم عقب رفت
پیو: نمیتونی با این دروغا خامم کنی. من اونو برمیگردونم. هنوز باید یه راهی باشه
اسکورپیوس فریاد میزد اما دراکو اجازه میداد خودشو تخلیه کنه و هیچی نمیگفت.
پیو: شما دوتا مثله ترسو ها اینجا واستین. من میرم عشق زندگیمو نجات بدم.
پیو عقب عقب رفت و تا هری و دراکو اومدن واکنشی نشون بدن از جلوشون غیب شد.
ه: دراکو؟ اون کجا رفت؟
د: نمیدونم، الان اینجا بود.
ه: چطور این اتفاق افتاد؟
د: هری، پسرمون تو خطره . باید همین الان پیداش کنیم تا خودشو به کشتن نداده.
ه: اما ما نمیدونیم کجاست
د: شاید رفته باشه خونه ی هرماینی و رون
ه: نه نمیتونه اونجا باشه.شاید رفته باشه هاگوارتز
د: اونجا هم دیگه کاری نداره. میگم. شاید رفته اون پارکی که همیشه با اسکای میرفت
ه: ممکنه هرجایی باشه باید کجا دنبالش بگردیم؟
د: فعلا بیا بریم. تو ماشین یه راه حلی پیدا میکنیم
دراکو با نگرانی گفت و با هری از در خارج شدن . حتی نمیدونستن باید کجا دنبالش بگردن و باید همین الان پیداش میکردن. اما اسکورپیوس...خشمگین و ناراحت تو راهرو های هاگوارتز راه میرفتو به سمته اتاق جولیان میرفت.
پیو: میکشمت. اون چوب دستی. اون ماله تو بود
پیو با خودش تکرار میکرد و به سمته اتاقه جولیان میرفت


اسکورپیوسه بی پناه من...
از فف راضی هستین؟ هربار میام واتپد میبینم تعدادتون بیشتر شده امیدوارم لذت ببرین

Darker of darkest Where stories live. Discover now