اسکورپیوس همینطور رو زمین نشسته بود و چیزی نمیگفت. اشکاش به درشتی مروارید از چشماش به روی گونش سر میخورد.
ه: دراکو باید یه کاری کنیم. الان نیم ساعته رو زمین نشسته و هیچی نمیگه
د: بهش زمان بده هری.
ه: اما اون داره نابود میشه
د: عزیزم باید بزاریم با غمش کنار بیاد.
هری و دراکو به آرومی با هم صحبت میکردن و از اسکورپیوس دورتر ایستادن.
پیو: بابا ؟
پیو با صدایی خشک و غمزده صداشون کرد و هری به سمتش دوید و جلوش نشست.
ه: جانم پسرم؟ چی میخای؟
پیو: من از دستش دادم.
پیو با ناراحتی گفت و به هری خیره شد. غم تو چهرش موج میزد و این هریو اذیت میکرد.
ه: متاسفم پسرم
پیو: تمام زندگیم...تمام زندگیه خفت بارم، اون عاشقم بود. منم عاشق اون بودم. مگه نمیگفتی عشقای واقعی همیشه به هم میرسن؟ تو..تو مگه اینو بهم نگفتی وقتی خیلی بچه بودم؟
ه: گفتم عزیزم.
هری با ناراحتی تایید کرد و سرشو پایین انداخت.
پیو: پس چرا من دیگه ندارمش؟ چرا نباید الان دستاش تو دستم باشه؟
ه: پسرم، بهتره فراموشش کنی
پیو: فراموشش کنم؟ چطوری فراموشش کنم؟ تو میتونی نفس کشیدن رو فراموش کنی؟ اون برای من نفس بود ، هوا بود، هرچیزی که میخاستم بود
پیو با عصبانیت داد زد و لباسشو میکشید. رگ گردنش بیرون زده بود و صورتش از اشک خیسه خیس بود. هری از ناراحتیش عذاب میکشید اما کاری ازش برنمیومد پس سکوت کرده بود.
پیو: من..من درستش میکنم. من نمیتونم نه..تحمل اینو ندارم دیگه نه..باید درستش کنم. اره من باید درستش کنم
تلو تلو خوران از زمین بلند شد و صورتشو پاک کرد. رفتارش مثه دیوونه ها شده بود. اون پسر از هم فرو پاشیده بود.
پیو: من برمیگردونمش. اره من میتونم. چوب دستیم، چوب دستیم کجاست؟ بابا چوب دستیم کجاست؟
رو به دراکو گفت و اون جلو اومد و شونه هاشو گرفت
د: پیو، اون دیگه رفته.
پیو: نه. دروغ میگی.
د: دروغ نمیگم پیو و تو اینو میدونی. اسکای از پیشه ما رفته.
پیو: نه..اینقدر بهم دروغ نگوووو
دراکو رو هول داد و اون چند قدم عقب رفت
پیو: نمیتونی با این دروغا خامم کنی. من اونو برمیگردونم. هنوز باید یه راهی باشه
اسکورپیوس فریاد میزد اما دراکو اجازه میداد خودشو تخلیه کنه و هیچی نمیگفت.
پیو: شما دوتا مثله ترسو ها اینجا واستین. من میرم عشق زندگیمو نجات بدم.
پیو عقب عقب رفت و تا هری و دراکو اومدن واکنشی نشون بدن از جلوشون غیب شد.
ه: دراکو؟ اون کجا رفت؟
د: نمیدونم، الان اینجا بود.
ه: چطور این اتفاق افتاد؟
د: هری، پسرمون تو خطره . باید همین الان پیداش کنیم تا خودشو به کشتن نداده.
ه: اما ما نمیدونیم کجاست
د: شاید رفته باشه خونه ی هرماینی و رون
ه: نه نمیتونه اونجا باشه.شاید رفته باشه هاگوارتز
د: اونجا هم دیگه کاری نداره. میگم. شاید رفته اون پارکی که همیشه با اسکای میرفت
ه: ممکنه هرجایی باشه باید کجا دنبالش بگردیم؟
د: فعلا بیا بریم. تو ماشین یه راه حلی پیدا میکنیم
دراکو با نگرانی گفت و با هری از در خارج شدن . حتی نمیدونستن باید کجا دنبالش بگردن و باید همین الان پیداش میکردن. اما اسکورپیوس...خشمگین و ناراحت تو راهرو های هاگوارتز راه میرفتو به سمته اتاق جولیان میرفت.
پیو: میکشمت. اون چوب دستی. اون ماله تو بود
پیو با خودش تکرار میکرد و به سمته اتاقه جولیان میرفتاسکورپیوسه بی پناه من...
از فف راضی هستین؟ هربار میام واتپد میبینم تعدادتون بیشتر شده امیدوارم لذت ببرین
YOU ARE READING
Darker of darkest
Fanfictionشاید بتونیم اتفاقات رو به تعویق بندازیم اما نمیتونم تغییرشون بدیم چون اتفاقی که باید بیوفته میوفته و ما فقط میتونیم از شدتش کم کنیم، مگر از مبدا تغییرش بدیم. فصل دوم darkest. در ادامه ی بازی با زمان اتفاقاتی در هاگوارتز رخ میده که سرنوشت همه رو به...