Part 45

144 10 0
                                    

اس: چرا گفتی ما در خطریم؟
هرما: این زن هرکی که هست به ولدمورت مرتبطه و چیزایی که به اون مرتبط باشن چیزای خطرناکین. وقتی هری و دراکو و منو مورد حمله قرار میده یعنی ممکنه شمارو هم مورد حمله قرار بده. من این چند سال ازتون دوری کردم و دنبال حل کردنه این موضوع بودم و پدرتون بهم قول داد که هرجا هستین دنبالتون باشه و نزاره بلایی سرتون بیاد.
آنا: حالا راهه حله مقابله باهاش چیه؟
آنابل پرسید و هرماینی سکوت کرد. هری از حالت قیافش فهمید که جوابه خوبی نخواهد داد.
هرما: باید به گذشته سفر کنم. اما قدرت کافی برای اینکارو ندارم.
د: خب کی میتونه کمک کنه؟ من ؟ هری؟ مادرم؟
هرما:کسایی که میانه سیاه هستن
ه:چی هستن؟
هرما:میانه سیاه ها افرادی هستن که کاملا تحت تاثیر جادوی سیاه نیستن یعنی ازش متولد نشدن اما بهش بی ربط هم نیستن
پیو متوجه منظور هرماینی شد و شوکه نگاهش کرد اون پسر تنها کسی بود که فهمید منظور هرماینی چیه و دلیل غمه تو چهرش رو فهمید.
پیو: نه..این نمیتونه درست باشه. نباید اینطور باشه.
هرما: میدونم پیو..اما تنها چاره ش همینه.
اس: تنها چاره ش چیه؟
آنا: استفاده از قدرته وجودیه ما. منو تو میانه سیاه هستیم.
اسکای با تعجب به هرماینی نگاه کرد و اون با سرش حرف انابلو تایید کرد.
هرما: متاسفانه درسته. من در زمان ساخته اسکورپیوس باردار بودم. برای همین شما ناخواسته تحت تاثیر جادوی سیاه قرار گرفتین و الان...متاسفانه تنها امیدمون شمایین.
اس: اما..اما..اینطوری نمیشه.
اسکای با ترس از جاش بلند شد و شقیقه هاشو تو دستش گرفت.
اس: این نباید درست باشه.
آنا: من به گذشته میبرمت مادر. بهتره اسکای اینجا پیشه عمو هری و عمو دراکو بمونه.
اس: چی؟ منظورت از این حرف چیه؟
آنا: من قوله قوی ترم. من میتونم انجامش بدم.
اس: برای یبارم که شده عوضی بازی در نیار آنابل.
آنا: من عوضی نیستم. نمیخام از دستت بدم. دیگه توان اینو ندارم که توام از دست بدم.
آنابل با ناراحتی رو به اسکای گفت. هرماینی دستشو رو دستش گذاشت تا آرومش کنه.
پیو: خاله هرماینی لطفا. این باید راهه دیگه ایم داشته باشه.
هرما: متاسفانه هیچ راهه دیگه ای وجود نداره پیو. ما مجبوریم به گذشته بریم تا بفهمیم مشکل از کجاستو اصلاحش کنیم. اما ممکنه با اصلاح بعد زمانی دیگه مارو به خاطر نیارین. یا ما از زندگی شما حذف بشیم.
اس: نه. نباید این اتفاق بیوفته.
هرما: هرچیزی ممکنه عزیزم.
اس: نه نه نه...نباید این اتفاق بیوفته.
هرما: متاسفم دخترم. اما این به صلاحه همست.
هرماینی دختراشو در آغوش گرفت که گریه میکردن و میدونستن به احتمال خیلی زیاد اینجا آخره راهه
ه:بهتره استراحت کنیم فردا راجبش تصمیم میگیریم
همه تایید کردنو بچه ها به اتاق اسکورپیوس رفتن هری جلو اومدو دست هرماینیو گرفت
ه:ممنون که پیورو قاتی نکردی
هرما:برای نجات این دنیا دارم رو بچه خودم ریسک میکنم امیدوارم بفهمی چه کار بزرگی انجام میدم
ه:ممنون این لطفتو جبران میکنم
هرما؛امیدوارم
گفت و از پله ها بالا رفت تا استراحت کنه

Darker of darkest Where stories live. Discover now