Part99-100(end)

205 11 12
                                    

آنابل فردا با نید از بیمارستان مرخص شد. بچش کاملا سالم و زیبا بود و اسکای و اسکورپیوس قصد داشتن بعد از رسوندنشون به آپارتمانشون به زمان خودشون برگردن
اس:عزیزم مواظب خودت باش. اگر نیازم داشتی میدونی تو چه زمانی پیدام کنی
اسکای انابلو بغل کرد و دست نید رو بوسید
اس:باید برم خاله جون.مامانتو اذیت نکنیا
پ:ممنون که اومدید جون زنو بچمو بهتون مدیونم
اس:اون خواهرمه براش هرکاری میکنم. به هرحال از آشناییت خوشحال شدم پیتر
پ:منم همینطور
پیو:از آشناییت خوشحال شدم پیتر امیدوارم بازم همو ببینیم
پیو با پیتر دست داد و دست اسکایو گرفت
اس:مواظب هم باشید
آنا:ممنون اسکای سلاممو به هرماینی برسون
آنابل چند لحظه قبل از رفتن اسکای و اسکورپیوس گفت و اونا از جلوشون غیب شدن

(سال ۲۰۰۸ کلبه ی اسکای و اسکورپیوس )
اونا وسط کلبه ظاهر شدن. خونه بهم ریخته بود و وسایل پخش و پلا بود
پیو:چ بلایی سره خونه اومده؟
اس:شاید‌ دزد اومده
پیو:هرماینی؟
اسکورپیوس دخترشو صدا کرد اما چیزی نشنید. اسکای با ترس بهش خیره شده و دوباره دخترشونو صدا کردن
اس:هرماینی؟خونه ای؟
پیو:اون‌کجاست؟
اس:شاید پیشه رون باشه
پیو:زودباهاش تماس بگیر
اس:اگه رفته باشن مدرسه چی؟
پیو:اسکای حواست کجاست؟تعطیلات کریسمسه..برای چی باید تو هاگوارتز باشه؟
اس:درسته باهاش تماس میگیرم
اسکای با استرس گفت و به هرماینی زنگ زد
اس:پیو...اون جواب نمیده
پیو:حتما اتفاقی افتاده به رون زنگ بزن
اسکای به رون زنگ میزنه و بعد از چند بوق جواب میده
ر:خانم پاتروی سلام
اس:هرماینی پیشه توعه؟
ر:چی؟ نه.. مگه اونجا نیست؟
اس:آخرین بار کی دیدیش؟
ر:صبح باهم صحبت کردیم گفت تازه از خرید اومده و رسیده خونه اتفاقی افتاده؟
اس:ممنون رون اگر تماسی ازش گرفتی بهم زنگ بزن
تماس رو قطع کرد

Part 100
(سال ۲۰۰۹هاگوارتز، ۱سال بعد از گم شدن هرماینی بچه ی اسکای و اسکورپیوس )

د:هری؟ امروز باید هواشو بیشتر داشته باشیم
ه:هوم
هری درحالی که سره چوبشو با چاقو تیز میکرد بی حوصله جواب داد
د:باتو حرف میزنم چرا بهم توجه نمیکنی؟
ه:چون هرروز همینو میگی باید بیشتر بهش توجه کنیم چرا اینو نمیپذیرین که اون کونشو گرفت سمتمون و سر تا پامونو قهوه ای کرد؟ حتما رفته پی زندگیش حتما از ما خسته شده
د:هری لازم نیست دلتنگیتو با خشم و پرخاش کردن تخلیه کنی
ه:من هیچوقت نگفتم که عصبی و دلتنگم مخصوصا برای ادمی که تو زندگیش نقش هویجو داشتم
دراکو نفس عمیقی کشید و سعی کرد دوست پسرشو اروم کنه
د:هردومون خوب میدونیم که تو آدم احساسی هستی حتی اگه تلاش کنی خلافشو ثابت کنی. چرا باهام صحبت نمیکنی؟ من میدونم بعد از گم شدن هرماینی حواسم بیشتر به رون بوده و هواشو داشتم اما فکر نکن از تو غافل شدم. به هرحال اسلترین یکی از اعضاشو از دست داده و تو بهترین دوستتو...
ه: من با ادمی که بدون خداحافظی بره هیچ دوستی ای ندارم.
هری بین صحبت دراکو پرید و با عصبانیت گفت و چاقوشو تو زمین فرو کرد. دراکو با نگاه دلسوزانه ای کنارش نشست و صورتشو به سمت خودش برگردوند
د:امروز بی قراری چون تولد هرماینیه و من میفهمم که تو ناراحتی جفتمون میدونیم که اون نامه ساختگیه هرماینی از ریز ترین چیزاشم به ما میگفت اونوقت یوهویی بزاره بره؟
ه:شماها نمیخاین باور کنین وگرنه تو نامه توضیح داد که براش مهم نیستیم(من نیاز به تنهایی دارم باید حقیقت وجودمو پیدا کنم نگرانم نباشین) اون حتی مارو لایق یه خداحافظی ندونست
د: دلت براش تنگ شده؟
دراکو با ارامش صحبت میکرد تا هری سفره دلشو باز کنه
ه:گفتم ک اهمیت نمیدم
با اکراه جواب داد و سرشو پایین انداخت و خودشو مشغول کاری کرد
د:بیا...زودباش
دستاشو باز کرد تا هری بیاد تو بغلش. وقتی نگاه مهربون دراکو رو دید دستاشو دور کمرش حلقه کردو سرشو رو قفسه سینش گذاشت.دراکو موهاشو نوازش میکرد و دستشو رو پشت هری میکشید
د:بعضی اوقات اشکال نداره اگه احساسی بشی. همه ی آدما به یه شونه نیاز دارن تا وقتی ناراحتن بهش تکیه کنن و تخلیه بشن
هری بغض کرد.نمیخواست گریه کنه با اینکه پر بود از درد و ناراحتی.اون با هرماینی رابطه ی خوبی داشت و از دست دادن دوسته به این خوبی اذیتش کرده بود.اما خودشو زیر اون نقابه پسر مغرور و بی احساس پنهان میکرد
ه:دلم...دلم براش تنگ شده
د:منم همینطور
ه:اون تنهامون گذاشت
د:جفتمون میدونیم که اون گم شده.هرماینی ادمی نبود که یوهویی بره
ه:فکر میکنی برگرده؟
د:نمیدونم لاوم
ه:بهتره برگرده.چون رون دیگه داره از کنترل خارج میشه.مرتیکه ی دوزاری
هری با حرص گفت و به رون نگاه کرد که دست یه دخترو گرفته بود و به سمت هری و دراکو میومدن.اون دختر همون فردی بود که چندی پیش به رون و دوست دختر گمشدش خورد و حضورشو پررنگ کرد درسته اون هرماینی عینکی با موهای بافته شده بود.کسی که قرار بود باهاشون دوست باشه اما در نبود هرماینی جوان خودشو به رون چسبونده بود
ر:هی
ه:برای چی اومدی اینجا؟
هری که از عالم و آدم عصبی بود با عصبانیت به رون پرخاش کرد
ر:ببخشید؟ نمیتونم بیام پیشه دوستام؟
ه:منو تو دوست نیستیم
هری گفت و از جاش بلند شدو رو به هرماینی ادامه داد
ه: نمیدونم با خودت چی فکر کردی دختر جون اما تو بین ما جایی نداری
هرما:هری من قصد ندارم شماهارو ناراحت کنم اما هرماینی دیگه رفته و این تقصیر من نیست
ه:گوشم از حرفای مسخرت پره تو فقط ادایی وگرنه میتونم اون خوی وحشی و عصبیتو ببینم شاید این احمقو به دست اورده باشی اما انتظار محبت از ما نداشته باش
ر:بهتره خودتو کنترل کنی هری
ه:من با خیانت کارا حرفی ندارم بکش کنار
هری داشت میرفت که رون دستشو گرفت و به سمت خودش کشیدش و تو صورتش با خشم نگاه کرد
ر:اگه دراکو یه روز با یه نامه تورو از زندگیش حذف کنه چه حالی میشی؟ بهم نگو اهمیت نمیدی چون میدونم چرت و پرت میگی زمانی که اون منو مثل یه اشغال ترک کرد این دختر پیشم بود با اینکه تو تو کونه دوست پسرت بودی
ه:میدونی فرق منو تو چیه رون؟ حتی اگر روزی دراکو ترکم کنه من یاد و خاطراتشو به بودن خیلیا ترجیح میدم میدونی چرا؟ چون عاشقشم پس جلوم سینه سپر نکن و ادای عاشقا رو در نیار چون جوری که من محتاج اغوششم، جوری که من بوی تنشو از یاد نمیبرم، جوری که من با وجود دراکو زندگی میکنم ، جوری که من دوسش دارم؛ تو عاشق هرماینی نبودی
دستشو از دست رون میکشه و با طعنه از کنارش رد میشه دراکو بلند میشه و دنبالش میدوعه
ر:اینطوریه هری؟پس برو درتو بزار
فریاد زد و دراکو در جوابش گفت
د:بسه رون بیشتر از این ادامش نده تا همینجاشم خرابش کردی
گفت و با هری از جنگل به سمت قلعه رفتن
در همین زمان و در همین دنیا اسکای تو خونه نشسته بود و اتاق هرماینی رو با اندوه و غم تمیز میکرد.اسکورپیوس به چهارچوب در تکیه داده بودو با ناراحتی بهش نگاه میکرد
اس:امروز ۱۸ سالش میشد
پیو:بهتره دست از تلاش برداریم شاید واقعا مارو ترک کرده
اس:امکان نداره تو میدونی اون اینکارو نکرده دختره منو دزدیدن
پیو:اون برامون نامه گذاشت وزارتخانه هم تایید کرد که با چوب دستی خودش نوشته شده
اس:تمومش کن
پیو:با حقیقت کنار بیا
اس:دهنتو ببند
پیو:بسه اسکای به خودت بیا
پیو فریاد زد و دستشو به میز کوبید و باعث شد قاب عکس رو زمین بیوفته و هزار تکه بشه
اس:تو چیکار کردی؟
اسکای با بغض گفت و همینطور که رو زمین نشسته بود خودشو به جلو کشید و تکه های قابو برداشت اسکورپیوس که بغض اسکایو دید از کارش پشیمون شد و کنارش رو زمین نشست
پیو:معذرت میخام
اس:این قاب مورد علاقش بود
اسکای هق هق کرد و پیو تو آغوشش کشیدش
پیو:معذرت میخام(هق هق) خیلی معذرت میخام منم دخترمو از دست دادم حالم خوب نیست
همدیگرو بغل کرده بودن و گریه میکردن بعد از ۱۸ سال بچه ای که با سختی و زحمت بزرگ کرده بودن رو از دست داده بودن و هیچ خبری ازش نداشتن در همین حین بادی تو اتاق شروع به وزیدن کرد و صدایی از پذیرایی اومد
اس:آنابل؟
آنابل تلو تلو خوران وارد اتاق شد درحالی که دست نید رو گرفته بود
اس:چرا قیافت اینطوری شده؟
زیر چشمای آنابل گود بود و لباش پوسته پوسته بود صورتش رنگ پریده و بیحال بود
آنا:مواظب نید باش اون فقط تورو داره
گفت و بیهوش شد و رو زمین افتاد
اس:انابلللللل
اسکای و اسکورپیوس به سمتش دویدن و پیو دستشو رو شاهرگش گذاشت
پیو:شت
اس:چیشده؟
پیو:نبض نداره
اس:چی؟یه کاری کن
پیو بهش ماساژ قلبی میداد و بعد تنفس مصنوعی اما دیگه روحی در کالبد انابل نبود و اسکای میتونست حس کنه که نصفی از وجودش مرده
پیو:زنگ بزن به اورژانس..۱..۲..۳..۴
درحالی که ماساژ قلبی میداد گفت اما اسکای رو زمین نشسته بودو مات و مبهوت
پیو:اسکاییی...زنگ بزن
اس:تمومش کن
پیو:چی؟
اس:اون مرده، نیمی از روحمو حس نمیکنم
اسکای و اسکورپیوس بهم خیره شدن و بعد به نید. پسره ۶ ساله ای که قرار بود دنیای اون هارو تغییر بده در حالی که مادر جوانش جلوی چشماش مرد اما چرا؟ چرا آنابل مرد؟ اونم اینقدر مشکوک؟ چرا بچشو به زمان اسکای آورد؟چرا درست با گم شدن دخترشون باید پای بچه ی جدیدی به زندگیشون باز میشد؟ اصلا ربط اونها به هرماینی چیه؟یا سوال مهم تر اینکه هرماینی کجاست؟...
«پایان فصل دوم»

قسمت اخر فصل دوم همینقدر ناجوانمردانه تموم میشه و جواب تموم سوال هایی که ذکر کردم تو فصل سوم و اخر داده میشه. تو صحبت های نویسنده درمورد فصل سوم توضیح میدم و زمان آپ کردنشم اعلام میکنم. ممنون که تا اینجا همراهم بودید.من قصد دارم فف های بعدیمم آپ کنم و میتونید تو اینستا هم فف هری تاپمو بخونین drarryfn.mio

Darker of darkest Where stories live. Discover now