Part 24

151 15 1
                                    

پ: چای میخورید؟
اسنیپ با مهربانی پرسیدو بچه ها سرشونو به منفی تکون دادن.
پیو: پرفسور ما کاره اشتباهی کردیم؟
پ: نه پاتر. حتم دارم که کاره اشتباهی نکردی. فقط موضوعی هست که باید باهاتون در میون بزارم.
پیو و اسکای با نگرانی به هم و بعد به اسنیپ نگاه کردن.
پ:امروز مادرت باهام تماس گرفت میس ویزلی و ازم خواست که شما و خواهرتون برای تعطیلات به خونه نیاین و توی هاگوارتز بمونین.
اس: اما چرا ؟ من امروز کلی خرید کردم تا تعطیلات پیش خانوادم باشم
پ: هنوز نمیدونم علت این تصمیم مادرت چیه اما اینطور توضیح‌داد که خیلی واجبه و باید از شما حفاظت کنم چون هاگوارتز از خونه برای شما امن تره. در مقابل تماسی از پدرت گرفتم مستر پاتر. هری معتقده تو دیگه نباید به هاگوارتز برگردی.
پیو: چی؟ اما این چطور ممکنه؟ بابام برای اومدنم به هاگوارتز خیلی ذوق زده بود.
پ: من سعی کردم از این تصمیم منصرفش کنم اما با خشمه باور نکردنی ای حرف میزد. حدس میزنم موضوعی پیش اومده. با این حال من فقط باید بهتون اطلاع میدادم.
اس: اما پرفسور من نمیخام تو هاگوارتز بمونم اینطوری دیگه نمیتونم پیو رو ببینم. اون تنها دوسته منه.
پ: میس ویزلیه عزیز متاسفم اما کاری از من ساخته نیست.
پیو از جاش بلند شد و با عصبانیت گفت
پیو: من از هاگوارتز نمیرم. هیچکس نمیتونه برای من تصمیم گیری کنه.
از اتاق خارج شد و ‌درو بهم کوبید. گریش گرفته بود و تو راهرو ها میدوید که به جولیان بر خورد.
ج: اسکورپیوس ؟؟ داری گریه میکنی عزیزم؟
پیو: ازم‌دور بمون.
پیو خواست فرار کنه اما جولیان اونو تو بغلش کشید. پسره بیچاره دستو پا میزد و با گریه تقلا میکرد‌و جولیان سعی داشت آرومش کنه.
ج: هیششش چیزی نیست عزیزم. میتونی باهام حرف بزنی. چیشده پسرم؟
پیو: ولم کن. من یه پسره اضافی ام
ج:اسکورپیوس!!! این چه حرفیه عزیزم
پیو: پدرم می‌خواد مجبورم کنه که به خونه برگردم و دیگه به هاگوارتز نیام. من نمیخام اینجارو ترک کنم.
ج: باشه باشه. بیا بریم به اتاق من. اینجا نمیشه صحبت کرد.
جولیان دسته اسکورپیوسو گرفت و به اتاقش برد. پسر کوچولو آروم تر شده بود و روی صندلی کنار جولیان نشست.
ج: برام تعریف کن چیشده؟
پیو: بابام به پرفسور اسنیپ گفته دیگه نمیخاد من به هاگوارتز بیام. خاله هرماینی هم گفته اسکای و آنابل باید تعطیلاتو تو هاگوارتز بمونن. همه میخان مارو از هم جدا کنن.
ج: پسره بیچاره ی من .اخه چرا...این انصاف نیست
پیو: دقیقا پرفسور . این انصاف نیست
ج: به نظرت میتونم با بابات صحبت کنم و قانعش کنم؟
پیو: اون آدمه لجبازیه وقتی بگه کاریو نمیکنم یعنی نمیکنه.
ج: اما بزار باهاش حرف بزنم شاید جواب داد.
پیو: از همدردیتون ممنونم پرفسور. شما بهم واقعا محبت دارید یه جورایی ... یه جورایی شبیه مادرا رفتار میکنید.
جولیان لبخند دندون نمایی زد و پیو رو بغل کرد و سرشو بوسید.
ج: اگر تو دوست داری من میتونم مادرت باشم. تو برای من شکل پسرم میمونی عزیزه دلم.
پیو متقابلا جولیان رو بغل کرد و سرشو رو قفسه سینش گذاشت.
پیو: من خیلی تنهام. اسکای تنها دوستمه.  نمیخام از دستش بدم
ج: نگران نباش. کاری میکنم که دوستی‌تون  قطع نشه. فقط باید هرکاری میگم بکنی.
پیو: مثلا چه کاری؟
چشمای جولیان برق زد براش واضح بود که اگر اسکورپیوس طرفه اون باشه خیلی به نفعشه.
ج: در آینده بیشتر توضیح میدم. بیا اول به این فکر کنیم که چطور پدرتو راضی کنیم.
پیو سرشو به مثبت تکون داد و خودشو تو بغل جولیان مچاله کرد.
پیو: مرسی که تنهام نمیزاری. نمیدونم اگه نبودی باید چیکار میکردم.
ج: منم نمیدونم اگه تورو نداشتم باید چیکار میکردم.
پیو رو محکم تو بغلش گرفت و به نقشه ای که تو سرش بود فکر میکرد.

اهم اهم..امتحانا چطوره؟ :|

Darker of darkest Where stories live. Discover now