Part 40

171 12 10
                                    

آنا: اما مامان تو اینجا چیکار میکنی؟ مگه نباید تو سفر باشی؟
هرما: دختر قشنگم برات توضیح میدم لازمه که بشینی.
اس: دختره قشنگم دختره قشنگم. با من چطور رفتار میکنی و با اون چطور رفتار میکنی.
هرما: خودتو توجیح نکن. میدونی برای چی باهات برخورد کردم.
آنا: به مامان گفتی که چیکار کردی؟ اره؟
هرما: مگه چیکار کردی اسکای؟
پیو: هیچی تقصیر اسکای نیست همش تقصیره منه.
هرما: بچه ها لطفا جوری حرف بزنید که منم بفهمم.
آنا: اسکورپیوس داشت پسرای خاله پانسی رو میکشت.
هرما: واتتتت؟
هرماینی شوک زده فریاد زد و رو به اسکورپیوس برگشت.
اس: دختره ی بچ. اون بخاطر تو اینکارو کرد.
آنا: من به کمکه کسی نیاز ندارم. این تویی که زیره اباش قایم میشی.
اس: اون از تو دفاع کرد. اون بخاطر تو با ویل و دین درگیر شد. فقط بخاطر اینکه موضوع فرد اومد وسط مثله یه مرد ازت دفاع کرد با اینکه این وظیفه ی فرد بود.
هرما: فرد؟ شما دارین راجب پسر جینی حرف میزنین؟ این به فرد چه ربطی داره؟
اس: آنابل با فرد قرار میزاره. اگر ظاهرشو ببینی میفهمی فرد باهاش چه شکلی رفتار میکنه. گردنشو ببین.
اسکای یقه انابلو کشید و لباسش پاره شد.
آنا: ولم کن دختره ی بچ.
آنابل اسکایو هول داد و اسکورپیوس سینه سپر کرد
پیو: بس کن آنابل. اون‌ خواهرته
آنا: همه ی این بلاها بخاطر تو سرمون اومده پسره ی بیشعور
اس: با پیو درست حرف بزننن
اسکای از پشت اسکورپیوس تلاش کرد انابلو بزنه اونم بهش هجوم آورد و پیوی بدبخت بینشون گیر کرده بود.
هرما: تمومش کنینننن... رالاشیو
هرماینی چوب دستیشو به سمتشون گرفت و همرو از هم جدا کرد.
هرما: شما دخترا دارین چه غلطی میکنین؟ تو با پسر عمت قرار میزاری تو با پسری که مثل برادرته. شما دوتا چه مرگتون شده؟؟؟
هرماینی فریاد زد و با عصبانیت صحبت میکرد.
هرما: اوه خدایا. لطفا کمکم کن.
هرماینی خودشو رو مبل ولو کرد و چشماشو مالید.
هرما: خیره سرم فکر کردم رون حواسش بهتون هست.
اس: توام که همه چیزو از چشمه بابا میبینی. اون بیچاره چه گناهی کرده که شوهرت شده.
هرما: بسه اسکای داری تو مسائلی که بهت مربوط نیست دخالت میکنی .
اس: ببخشید. من یادم نبود جزوه این خانواده نیستم.
آنا: با مامان درست صحبت کن.
پیو: تو دیگه به کسی درست ادب نده.
پیو تیکه انداخت و هرماینی از جاش بلند شد.
هرما: از دستتون خسته شدم. دیگه باید تمومش کنین. ما اینجا با مشکلاته بزرگی درگیریم و شما مثه بچه های دو ساله رفتار میکنین.
آنا: منظورت چیه مامان؟ اتفاقی افتاده؟
هرما: بله که افتاده. آزار ندارم ۴ سال زندگیمو ول کنم بچسبم به این پرونده ی مسخره.
اس: تو همیشه میچسبی به پرونده هات انگار چیزه جدیدیه.
اسکای با ناراحتی گفت و دست به سینه رو مبل لم داد.
هرما: این با بقیشون فرق داره. همه ی ما در خطریم.
اس: یعنی چی؟ چیشده؟
هرما: همتون برین تو شومینه تا پودر پروازو بیارم.
پیو: منم باید بیام؟
اسکورپیوس پرسید و هرماینی سرشو تکون داد.
هرما: مخصوصا تو باید بیای. میریم خونه ی شما .
پیو: اما چرا؟
هرما: فقط به حرفم گوش کنید. اونجا توضیح میدم


تابستون چطور میگذره؟ دارین لذت میبرین؟😂
به فف تو اینستا یه سر بزنین

Darker of darkest Where stories live. Discover now